It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Friday, June 20, 2008

Holy sMOKE!

آخرین لقمه ی دود که با آرواره های مویین دماغش جویده می شد، دانه گردوی پلاسیده ی مُخش جانی گرفته بود و پرباد،
می شد پنداشت برای چند ساعت در جمجمه اش خوش می نشیند و لق نخواهد زد!!

Thursday, June 12, 2008

شرح حال

بد نیست گاهگاهی آدم به پادردی، دست دردی، سرطانی، اوریونی، سرخکی ، آبله ی مرغی ای چیزی مبتلا شود تا برای یک جا نشستن بهانه ای داشته باشد برای خودش!!