It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Sunday, May 24, 2009

بازوانت

همه شب برای بازوان تو بود که سراسیمه و خسته می دویدم..

Saturday, May 09, 2009

کش آمده ام..

انگشتان من کش می آیند
سلولهایم روی هم بند نمیشوند
انگشتان من از شدت بی شکلی روی زمین سرازیر میشوند
من مثل برنجی که مادرم دیرموقع روانه ی آبکش کند وارفته ام
من یک خط دراز افقی شده ام که مدام در راستای افق کشیده تر میشود
و کیست که بگوید خطی به طول بینهایت و ضخامت صفر، نامریی نیست؟