It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Monday, November 05, 2012

ویرانی باغ

کاش با دیدن باغ از خود بی خود نشویم،
کاش دیده باشیم که وسعت باغ برای گام های من و تو کم است
کاش بترسیم و سیب را نچینیم
کاش تصور بوسه ات بر گیسوانم از رویاهای شبانه فراتر نرود
کاش به همین پچ پچ ترسان و نگاه های دزدیده بسنده کنیم
  کاش بدانیم که محکوم است به ویرانی  آن باغی که از هر سو بیابانش در آغوشش گرفته