It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Tuesday, January 27, 2015

یه بغل گرم گرم

تازه که رسیده بودم اینجا سه تا جعبه به دستم رسید از خواهرم، پنج سال بود ندیده بودمش، دلتنگی پنج ساله اش رو داخل سه تا جعبه گذاشته بود، جعبه ها رو که باز می کردم همه ی خاطرات زنده می شدن
هنوز هم هر وقت بسته ای از خانواده می رسه همون حس رو دارم
حس یه بغل گرم گرم