It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Friday, December 26, 2008

تنگ شده


من دلم دشت میخواهد، دشت میخواهد به پهنای دشت
من دلم دشت صدا در آن بپیچ میخواهد
دلم خلوت دشت میخواهد با آفتاب تیز
دشت میخواهد پر از خارهای وحشی
من دلم تنهایی در دشت میخواهد، دلم دشت میخواهد برای دویدن اشک آلود و فرار، فرار میخواهد به سوی دشت، به سوی خارهای دست زخم بکن، شقایقهای وحشی و ساکت و حشرات مرموز نه-ساکت که هیچ کدام عقرب نیستند
من دلم تنگ شده، برای بادهای وحشی، باران های وحشی، گلهای وحشی
من حتی دلم برای عرق کروکثیف روی دماغ رقیه لایق تنگ شده
دلم برای صدای لوله بخاری ای نمیدونم چیچی ادهم تنگ شده
دلم برای قلدری های حسین نصیرپور که حالا دیگر مرده چون در دریاچه غرق شده
دلم برای درس بلد نبودن های قربان که فامیلیش یادم رفته،
دلم برای خالییبندی های سونیا قوجه بیگلو تنگ شده،
دلم برای قیافه ی جدی ادهم وقتی میگفت شهری ها خائنند تنگ شده
من دلم برای به خواب رفتن زیر آفتاب، لای بوته های گوجه فرنگی تنگ شده
من دلم برای تنهایی واقعی به شعاع تنهایی که با صدای حشرات در آمیخته تنگ شده
دلم برای گم کردن زمان، دلم برای غیاب دائمی عقربه های ساعت تنگ شده
دلم برای قایم شدن پشت بوته ها،
دلم برای من تنگ شده...
---




---
بر اثر دیدن فیلم "تصمیم کبری" بود که دلم تنگ شد و این بازیگر کبری عجیب شکل بچگیهای من بود که عکسش این بالاس

Sunday, December 07, 2008

چاره اندیشی های یک ذهن توهمزده

- اگی یهویی من یه تصادف اساسی کنم و یه بلای مادام العمر سرم بیاد مثلن فلج بشم بازم میمونی باهام؟
- خب اگی واسه من پیش بیاد تو می مونی؟
-آخه نامردیه
-تنها موندن یا بودن با یه فلج؟
-ممم... من میگم آزادی که بری اما مثلن سالی یه روزتو بذاری واسم....
..

پ.ن: هوم؟

Friday, December 05, 2008

انار

و یک روز میرسد از جنس فردا که ما دوباره باهم خواهیم بود
و ما کنار هم لم میدهیم
و ما صدای هم را میشنویم با گوشهای خودمان؛ نه با میکروفن و نه تلفن و نه هر کلمه ی خارجی دیگری چون که همه چیزهای جدید را خارجی ها می سازند
با گوشهای خودمان همدیگر را میشنویم؛ گوشهایی که از اولش بوده و خارجیها نساخته اند
و ما هم را لمس خواهیم کرد ای خواستنی نمی توانم بگویم ترین یا نه چون با خودم رودرواسی دارم
و ما به هم نگاه می کنیم و حرف نمی زنیم ازهمان نگاهها که به نظر بقیه احمقانه می آید

یک روز که بخیه زده شده محکم به ته همه ی راههای که پیش روی ماست
یک روز نارنجی

گور بابای همه ی وبکم ها و مسنجرهایی که وبکمشان کار نمی کند یهو،
یک روز میرسد که دوباره لمس می کنیم هم را
و یک روز می آید که بی ترس از هیچ کس با هم خواهیم بود
یک روز، یک جا، هر آینه می توانیم هم را ببوسیم بدون ترس
یک روز میرسد که باهم خواهیم بود
یک روز از جنس فردا
یک روز که خسته نیستیم
یک روز که پول خواهیم داشت
یک روز که هیچ نگران نخواهیم بود
یک روز شل و ول و راحت
یک روز با طعم آب انار
یک روز آن دوردورها

Tuesday, November 25, 2008

expanding

دستام یهو ولم می کنن
من کش میام تو هوا
از هم وا میشه دونه های تنم
حس میکنم که دارم یواش یواش بندای دستمو حس نمی کنم
و من میشم یه عالمه
و جاری میشم توی خودم
و تیکه هام مماس میشن با تیکه هام

Tuesday, November 11, 2008

LOOOP!

اون سر این طناب که با این شتاب خیز برداشتی واسه بالارفتنش
نه به آغوش یاری ختم میشه
نه به دندونای اژدهای آتش نفسی گره خورده
اون سرشم مثل همین یکی سرش به یه جایی وصله مثل همینجا
و ما همگی سوار یه فنر گنده ایم که سرجای خودش بالا و پایین می ره
آدم باش و یاد بگیر که با ارتعاش همین فنر اور.گا.س.م رو تجربه کنی

پ.ن. خیلی سعی کردم خاکی بنویسم

Sunday, October 26, 2008

Do Not Intrude MY PRIVAcY!!

اینچنین نکوبان دلوَت را
به قصد آن آخرین جرعه ی گوشه گیر ته چاه
که آن نه از برای کشف شدن،
سالها، ماهها و هفته ها را
به سوی خاموشی پا نَزَده ی آن بیخ
آهسته آهسته پایین و پایینتر خزیده...


پ.ن: اثر اورجینال است، کپی رایت محفوظ

Sunday, October 12, 2008

مهاجرت

فرض 1.شما یک سری اصول بر اساس سلیقه و تجربه و شناختی که از خود دارید برای زندگی خود وضع می کنید .
فرض 2. محیط اطراف شما بصورت یکپارچه این اصول را چپ و راست نقض می کند.
فرض3. به شما خبر رسیده است که یک سری محیطهای دیگر وجود دارند که اصول شما را نقض نمی کنند.
فرض 4: شما به ادامه ی زندگی علاقه مندید و تمایلی به خودکشی ندارید.
اصل صفر از اصول زندگی شما: اصول مصوبه از روی شکم تعیین نشده اند.
______________________________________________
=|

نتیجه: شما باروبندیلتان را برمیدارید و شروع به تست کردن آن یکی محیطها می کنید که آیا به راستی اصول شمارا نقض نخواهند کرد یا نه.

Saturday, October 04, 2008

یک داستان خیلی کوتاه

و راننده که با شتاب پیچید به سمت راست، خواستم به راننده بگم چرا این خانوم که مسیرش باما یکی بود رو سوار نکردی که چشمم افتاد به سه تا جنازه که روی هم دراز به دراز رو صندلیای عقب ماشین جا داده بودن...

Friday, August 22, 2008

those special moments...

نه!
زنده ها، مرده ها را سنگ نمی گذارند رویشان که برنگشتنشان را تضمین کنند،
زیر سنگهای گنده پنهانشان می کنند تا که تعفن تدریجی هیکلشان تصاویر زیبایی که در زهنشان دارند را به گند نکشاند.

Friday, August 08, 2008

چطور تن داده ایم به این بالماسکه؟

آیا ممکن است که در نقطه ای از دنیا در همین زمان و یا همین نقطه ی دنیا در یک زمان دیگر، یک نفر یا چند نفر از دیدن عکسها و فیلمهای من و همکلاسی هایم با این مقنعه ها همان احساسی را داشته باشندکه من از دیدن آن روبنده های وحشتناک زنهای محلی در فیلم ِ"سازدهنی" داشتم؟ و از خود(شان) بپرسند که چطور ممکن است تن داده باشند اینها به شرکت در چنین بالماسکه ای؟

Sunday, August 03, 2008

دوست قدیمی*

خدافظ دوست قدیمی!
بازم به گوشه ی دنجت خواهم آمد!
شاید یک هفته ی دیگر یا یک ماه دیگر یا نمی دانم کِی
به گوشه ی دنجت می آیم با چند بطری دلستر لیمویی که من دوست دارم و تو دوست نداری
با چند پاکت آب آلبالو که دوست داری
و قوطی های کنسرو ذرت و چند بسته قارچ
می آیم تا لب سکو لم بدهیم کنار هم در سایه
می آیم تا همه ی فیلم های تا نیمه دیده یمان را به آخر برسانیم
و همین طوور فیلمها، نقاشی ها و داستان های نیمه ساخته مان

دوست قدیمی
در بیرون از زمین ایستاده ای
ایستاده ای و بهمن کوتاه کشان به دور دستها خیره شده ای
دوست قدیمی ترین،
باز هم به سراغت می آیم
برای تجربه چندین باره ی نشستن خارج از زمان
و برای گوش سپردن به آن لحنِ "خلاص" ات
و برای لمسِ قوس پیشانی ات دوست قدیمی

دوست قدیمی بگذار به گورکنی خود ادامه دهم
و یقین دار که گاه گاهی می آیم تا خسته گی ام/ات را در کنی

هوای گوشه ی دنجمان را داشته باش، قدیمیترین!

*: نوشته ی بالا ترجمه نیست و تنها به دلیل متاثر شدن نویسنده ی بی جنبه اش از ترانه های انگلیسی زبان به آن سبک نوشته شده!

Sunday, July 27, 2008

یافتن دوست، نیمچه دوست، رفیق، پارتنر و همسر از نوع جنس مخالفش در دانشگاه صنعتی شریف(ویژه ی ورودی های موجودیت نیافته ی سال 87)

دوران هجر و بی کسی دگر به انتها رسد
قدوم خجسته تان آن دم که به دانشگاه رسد
اگر اعتقادات مذهبی محکمی دارید، اگر می خواهید دوست پسر /دختر داشته باشید ولی دستتان به هم نخورد، اگر دوست پسر/دختر می خواهید فقط برای مکالمات تلفنی، اگر به وجود خدا تردید دارید، اگر می خواهید دوست پسر/دخترتان هفته ای یک شب به منزلتان مهمان باشد، اگر می گویید خدا هست ولی نمی دانید کجا، اگر به اصول اخلاقی کانتی پایبندید، اگر از مارکس خوشتان می آید و یا اگرمکتب فرانکفورت در نظرتان آخرش است، اگر لیبرالیسم را پایان دنیا می دانید، یا اگر اشعار اخوان ثالث تنها شعرهاییست که در زندگی می خوانید، اگر آخرین کتاب غیر درسی ای که خواندید حسن کچل و دزد بغداد بود، اگر بزرگترین دغدغه تان این است که سرمایه ی مارکس را به زبان آلمانی تا آخر بخوانید:
دوران تنهایی شما به سر رسیده
با آمدن به شریف دیگر تنها نیستید، در زیر انواع دوستی های قابل تحقق در دانشگاه را طبقه بندی کردم، در واقع می خواهم با این پست قابلیت های دانشگاه را به دوستانی که هم اکنون مشغول انتخاب رشته هستند بشناسانم، از آنجا که ادعاهای ما تو خالی نیست الگوریتم های تحقق تیتر ها را نیز در دنباله ی آنها آورده ام، امید است دوستان در سایر دانشگاههای سراسری نیز کاری مشابه کنند تا انتخاب دانشگاه برای 18 ساله های گرامی آسانتر شود
:


دوستی از نوعِ "آری، آغاز دوست داشتن است، من به پایان ره دگر نیندیشم
...:برای ایجاد این نوع دوستی ابتدا به نزدیکترین آینه ای که در دسترستان هست مراجعه کنید:
مستقل از جنسیتتان ریش و سبیل های خود را از صورت بزدایید و یا اگر پسر هستید مرتبشان کنید، صورت خود را با صابون بشویید ، اگر پس از انجام اینها قادر بودید به مدت چند ثانیه بدون احساس ناراحتی در سیستم گوارشی به چهره ی خود خیره شوید می توانید به مرحله ی بعد بروید، در غیر اینصورت باید به انواع پزشکها و جراحهای پوست و صورت مراجعه کنید.
مرحله ی بعدی حضور در یک مکان رویایی است، آنچه شما خواسته اید: مسئولان دانشگاه فکر همه جای کار را کرده اند: آنها جایی در دانشگاه تعبیه کرده اند که یونیون خوانده می شود و کافیست به آنجا وارد شده و از بالای درب ها اسم اتاق هارا خوانده و هر کدام که حسی در شما ایجاد کرد را وارد شوید. دقت کنید که در این ژانر از دوستی، گره تیاتر، موسیقی و عکس بشدت توصیه می شود.
پس از عضویت در این گروهها به خود تلقین کنید که اهداف گروه بشدت برای شما دغدغه است و اصلن در کار جلب توجه و پرحرفی نباشید، تنها به اهداف گروه فکر کنید و اکتیو باشید، خواهید دید که چگونه دوست داشته شدن آغاز می شود.

دوستی از نوع "من راضی ، تو راضی، گور بابای ناراضی"
برای این دوستی بهترین فضا همانا انجمن عزیز اسلامی می باشد ، لازم نیست فعالیت های شدیدی در انجمن داشته باشید، فقط در جلسه ها حضور داشته باشید. اگر پسر هستید بهتر است کمی هم جلب توجه کنید، سعی کنید قبل از جلسات یک سری کتاب مربوطه را خط به خط از بر کنید. حتما فمنیست شوید و جنس دوم را با دقت بخوانید. بعد از جلسه عین قاطر راهتان را نکشید و از دفتر انجمن بیرون نروید، صبر کنید تا به همراه جمعی که به جا مانده رهسپار تعاونی دانشگاه شوید تا چیزی بخورید. حتی اگر حرکتی به آن سمت در کار نبود با صدای بلند اظهار تشنگی یا گرسنگی کرده و نظر بقیه را در مورد تعاونی رفتن بپرسید. اگر دختر هستید سعی کنید از لباسهای گل گلی استفاده نمایید. برای اینکه بقیه ی دوستان شما را به مهمانی هایشان دعوت کنند بهتر است برای شروع خودتان یک مهمانی گرفته و اعضای کلیدی انجمن را دعوت کنید.ید برای این نوع دوستی مهمانی گرفتن یک قدم موثر است که همه ی پتانسیل های موجود، ولو خارج از انجمن را باید دعوت کنید.

"دوستی از نوع ِ دوستت دارم ولی مامانم گیر داده که بیای خواستگاری"
برای ایجاد این نوع رابطه کافیست در سایت دانشکده ی خود حضور فعال داشته باشید، انجام پروژه های دروس برنامه نویسی ، طرح سوالهای درسی، درخواست فتوکپی جزوه، پیشنهاد برای به راه اندازی مجله ی علمی در دانشکده،و سایر فعالیتهای درون دانشکده ای.

"دوستی از نوع شما قصد ازدواج دارین؟"
برای این نوع بسته به حجم ریش (آقایان) و درصد قابل دیدن چهره(خانمها) کافیست به عضویت گروه بسیج ، گروه یاریگران، ویا گروه کوه دانشجویی در آیید. البته "هیئت تحریریه ی روزنامه ی شریف " نیز کارکردهای قابل توجهی در این زمینه نشان داده! برای دریافت جزئیات مربوطه به مسجد دانشگا ه مراجعه کنید.


شکل های خاص تر روابط
در صورتیکه انواع بالا نظر شما را تامین نمی کند، می توانید به روش پرسه زنی در دانشگاه، سیگار کشیدن دور جکوزی(جلوی تعاونی)، و یا پیدا کردن آی دی های یاهوی همکلاسیهایتان و چت بازی و 360 بازی روی آورید

Sunday, July 20, 2008

دورتر

بستنی ها را برایت لب پنجره ی اتاقم گذاشته بودم تا بیایی،
و همین جور که داشتم تقلا می کردم که برجستگی گونه هایت را روی کاغذ سایه بزنم،
نه از روی عکسی از تو،
و نه از حضور خارجی ات که یافت نمی شد در اتاق،
داشتم سایه می زدم گونه هایت را و خیره شده بودم به تصویر مجسّم ات در گوشه ی ذهنم،
که یقین دارم جایی ست پایین پیشانی، بالای ابروهام،
،
با پژواک صدایت در اتاق،
بستنی ها ی ذوب شده و کثیف را که به دستانت سپردم ؛
فریاد کشیدی و دوان دوان
دور،
دور،
دورتر شدی
و در صدای شُر شُر شیرِ آبی دوردست محو شدی

Wednesday, July 16, 2008

آری؛ شود،
ولی به خون جگر شود...

Friday, June 20, 2008

Holy sMOKE!

آخرین لقمه ی دود که با آرواره های مویین دماغش جویده می شد، دانه گردوی پلاسیده ی مُخش جانی گرفته بود و پرباد،
می شد پنداشت برای چند ساعت در جمجمه اش خوش می نشیند و لق نخواهد زد!!

Thursday, June 12, 2008

شرح حال

بد نیست گاهگاهی آدم به پادردی، دست دردی، سرطانی، اوریونی، سرخکی ، آبله ی مرغی ای چیزی مبتلا شود تا برای یک جا نشستن بهانه ای داشته باشد برای خودش!!

Wednesday, May 28, 2008

آهای آقای قیلترینگ

آهای آقای قیلترینگ!!
باور کنید این سایت هایی که می آیند و وبلاگهای آپدیت شده را لیست می کنند اصلن سایتهای بی ناموسی ای نیستند، آقای قیلترینگ در مجموع بلاگستان فارسی 100-150 تا وبلاگ وجود دارد که تویش حرف حساب پیدا می شود و همین 100-150 وبلاگ با هم آمد و شدی دارند و تضارب آرایی، باور کنید مخاطبینشان به هزار نفر هم نمی رسد آقای قیلترینگ. هیچ کس خبر دار نمی شود از بحثهای آنها. آقای قیلترینگ، بین خودمان باشد، ما اینجوری در واقع داریم یه جوری سر خودمان را گرم می کنیم که یکوقت به کارهای بی ناموسی دچار نشویم، یعنی درواقع همان خ..و.د ار.ضایی آقای قیلترینگ. قضیه همان تیراژ 3000 جلدی کتابها و مخاطبین 3000 تایی آنهاست،خودمان را خفه هم کنیم کسی حوصله حرفهایمان را ندارداینجا!! آب از آب تکان نمی خورد مطالب آن کتاب ها چاپ شود و یا وبلاگ ها قیلتر نشوند، به ما رحم کنید آقای قیلترینگ، اجازه دهید در همین توهم شیزوفرنیایی که داریم یه کاری می کنیم غرق باشیم! وبلاگها را قیلتر تر نکنید! جناب قیلترینگ!

Saturday, May 17, 2008

در باب روس.پیگری

اشاره:

هدف نهایی از شروع بحث حاضر، بررسی زنان بعنوان مشتریان روس.پیگری ، و بررسی عملکرد آنان در این نقش است، از آنجا که تخمینی از حوصله ی مخاطب احتمالی در نظر ندارم در خیلی از استدلال های فرعی به اشاره ای کوتاه بسنده کرده ام.



اگر اشتغال را مشغولیتی بدانیم که به تناسب وقت و انرژی ای که صرف می شود مستحق درآمد است، به حق است اگر روس.پیگری را اشتغال و شایسته ی مزد بدانیم.

روسپیگری می تواند یک شغل تمام وقت یا پاره وقت، مردانه یا زنانه باشد.افراد روسپی به تناسب هنری که دارند و کیفیت کار، درجه بندی شده و مزد های متفاوتی دریافت می کنند.

همانگونه که یک ساندویچ فروش صرفاً می تواند به سان یک کارگر ساده کالباس را خرد کرده درمیان باگت بپیچد و ساندویچ فروش دیگری در همان شهر انواع هنر نمایی ها را در تهیه ی یک ساندویچ به کار می گیرد و قیمت محصولات این دو از زمین به آسمان است و هر کدام مشتری های خود را دارند، روسپیان درجه بندی شده مشتری های گوناگونی دارند.

در دفاع از شرف شغل روس.پیگری تنها راه حل ردّ انتقاد های موجود به نظر می رسد. در نگاه اول انتقادی که به روسپیگری در مقایسه با مشاغل دیگر در آسان بودن، و به نوعی مفت بودن پولی است که از این راه عاید فرد می شود- اگر جامعه را ایده آل فرض کنیم به طوری که روسپی یک فرد مستقل است و مزد را شخصا دریافت می کند-. اما آیا این شغل به راستی ساده است؟ همخوابگی عملی انرژی گیر و توانفرسا است، تا اینجا عمل روسپی به اندازه ی یک کارگر ساده احترام آمیز است. اما آیا انرژی ای که روسپی صرف می کند معادل کار یک کارگر ساده است؟ منطقی است که اگر یک روسپی نقش منفعل و غیر خلاقانه داشته باشد مزدی معادل یک کارگر مشغول در معدن زغال سنگ را داشته باشد. اما آنچه سبب محبوبیت یک روسپی می شود ریشه در توانایی وی در برقراری ارتباط جسمی با افراد مختلف با سلیقه ها و ذائقه های مختلف دارد. برای ممتاز بودن در فیلد خود وی باید یک روانشناس ماهر، ورزشکار زبده، هنر پیشه ای قابل باشد. چرا اینکه شخصی نظیر رضا زاده با تکیه بر توانایی های ذاتی و تمرینهای مداوم با بالای سر بردنِ وزنه های سنگین ثروتی میلیاردی به هم می زند محل اشکال نیست؟ آیا یک روسپی به راستی شغل ناشرافتمندانه تری از یک مانکن لباس دارد؟ همه ی این بدبینی های ما در مورد این شغل ریشه در ساختار ذهنی ما دارند، با این وجود ترجیح می دهم که فرض کنم شما انتقاد بیشتری به ماهیت روسپی ندارید و بحث خود را مطرح کنم ، با این وجود اگر انتقاد منطقی ای وارد شد پاسخگو خواهم بود.

اما چه کسی می تواند نقش روس.پی رابازی کند؟ ویا به بیانی ساده تر، چه کسی شایسته ی دریافت وجه در مقابل انجام عمل ج.نسی است؟ به مثال زیر توجه کنید:

"آقا یا خانم الف. یک فرد علاقمند به ترجمه ی زبان انگلیسی است، وی در اوقات فراغت خود "هایکو" ترجمه می کند و یا متنهای مورد علاقه اش را به فارسی بر می گرداند. یکی از همکلاسی های " آلف." برای پروژه ی 3 نمره ای یک درس عمومی باید یک مقاله ی 15 صفحه ای ترجمه کند، اما از آنجا که مهارت خوبی در مترجمی ندارد و ترجیح می دهد بر دروس اختصاصی خود متمرکز شود از وی می خواهد که این favor را در مقابل مبلغ توافقی برای وی انجام دهد و مقاله اش را ترجمه کند. آقا یا خانم الف. از آنجا که فردی منطقی است و برای وقت محدود خود ارزش قائل است و از طرفی بی نیاز از پول نیز نیست پیشنهاد وی را با مبلغی متعارف می پذیرد."

دقت کنید که "الف" دوست آن فرد بود، اما از آنجا که آن دو، افرادی واقع بین هستند قرارداد بالا میان آنها منعقد شد. من همین را در مورد ش.ک.س منطقی می دانم. بسیار پیش می دهد که فردی در شرایطی قرار می گیرد که به شدت به انجام عمل ج.نسی تمایل دارد و از طرفی پارتنر همیشگی او در دسترس نیست. در این شرایط چه می کند؟ بسیار مرسوم است که از طریق دوستان و آشنایان پارتنری دست و پا می کند.( این موضوع در میان دخترها مرسوم تر است، چرا که تجربه نشان داده، پسرها سخت به جمله ی "مفت باشه کوفت باشه" معتقدند) . آیا منطقی است که یک پارتنر از آسمان سروکله اش پیدا شود و بدون دریافت هیچ مبلغی راهش را بکشد و برود؟ آنچه من می خواهم عنوان کنم این است که زمانی که من به فردی مبلغی می دهم تا با من بخ.وابد، این حس که وی در مقابل این کار پولی دریافت کرده، در ناخودآگاه من، وی را از لیست افرادی که دلتنگشان می شوم بیرون می آورد و یا ذهن من را کمتر اشغال کرد. از طرفی احساس می کنم هر زمان که هوس وی به سرم زد می توانم با یک تلفن و آماده کردن مبلغ او را لمس کنم!

آیا این موضوع که هر زمان اراده کنید، فارغ از اینکه رو پوست صورتتان لکهایی ظاهر شده باشد یا نه، و یا دور کمرتان بهترین اندازه ی ممکنه را دارد یانه، می توانید دست در جیب کرده و یک شریک ج.نسی برای خود دست و پا کنید بر اعتماد به نفس شما نمی افزاید؟

در مقابل این وضعیت، وضعیت دیگری است که فردی یک بار مفت و مجانی به رختخواب شما آمده، از آنجا که احساس مورد سوء

استفاده قرار گرفتن داشته یا علل مشابه دیگر شما را ریجکت می کند. آیا می توانید ادعا کنید که آسیب ندیده اید؟



فرض کنیم دلایل بالا را پذیرفتید و قبول کردید که در این موارد باید مبلغی بپردازید. آیا جرئت چنین پیشنهادی را به آشنایان خود دارید؟


پسرها معمولا به اندازه ی کافی دسترسی به افراد پولی دارند، اما دختر ها چطور؟ آیا روس.پی ارزانقیمت مرد می شناسید؟ چیزی در حدود سی-چهل تومن؟

پ.ن. این مقاله باید ادیت شود، یعنی الان نه مقاله است نه یک متن وبلاگی.

پ.ن2. احتمالن این بحث بر مبنای نظرات شما ادامه خواهد داشت.

Monday, May 12, 2008

آن قبلترها

می دانی این ماجرا بر می گردد به خیلی سال پیش
آن قبلتر که 500 تومنی برای خودش ابهتی داشت و لای پولهای مچاله شده ته کیفت گم نمی شد
آن قبلتر که هنوز نامت به افتخار یک ترانه ی برنامه کودک "مینا" شده بود نه ترانه ی " گل مینای جوان"
حتی آن قبل تر که آمریکا بهشت بی بروبگرد زمین بود
همان روزها از که پسر ها موجوداتی عجیب بودند که هردم دختر ها را فرییب می دادند و باید مواظب بود بود که گولشان را نخورد
...که توهم امر مجهول باردار شدن پس از کوچکترین تماس ج.نسی خواب هر شب را بیخواب میکرد
.... که آواهای گوگوش و کریس دی برگ پادشاهان بی رقیب تنهایی بودند
... که هنوز سیگار بوی بدی می داد وسر دردآور بود
...که شراگیم روشنفکر ترین وبلاگ نویس بلاگستان بود
...که ایران برای بیشتر آدم ها چیزی بیشتر از پنج حرف بود و ناسیونالیستی یک جور روشنفکری...
...

Monday, April 28, 2008

ما سرزمین نشینان لوبیا آرزو کرده

با دستهای بزرگ و محکم و مرطوبشان مشتهای پُر مان را می بندند و پدرانه به چشمهایمان خیره می شوند، لوبیا های سحر آمیز را که آنها به به ما می سپرند
لوبیا که به ما می سپردند، در چشمهایمان خیره می شدند و لبخند می زدند و کشتزارهای ناکجا را توصیف می کردند
لوبیا که می سپرند هر بار دستهای بزرگشان را، دستهای بزرگ و محکمشان را، دستهای بزرگ و محکم و مرطوبشان را بر روی موهای کوتاه و مشکی ما می کشند و از کشتزارهای لوبیا می گویند
ما نشسته ایم
ما بارها برای سالها، ما سالها بارها، ما سالهای پرباری که می توانستند باشند نشسته ایم و خیره شده ایم با قیافه هایی سخت متفکر به زمینهای خالی انباشته شده از بذر لوبیا و تصویر سرزمین سحر آمیز را برای خود به شدت مجسم کرده ایم
ما بارها، سالها شخم زده ایم با آرزوی داشتن سرزمینی پرلوبیا، ما سکه ها را سالها، بارها مدفون کرده ایم و با شکم های گرسنه زیر
آفتاب داغ همینطور ایستاده ایم/نشسته ایم/عشق بازی کرده ایم/خود ارضایی کرده ایم
و ناگهان در میان همه ی این ایستادن ها/نشستنها/ عشق بازی کردن ها و خود ارضایی کردن ها ما سخت، سخت پیر شده ایم و بسیار بسیار جان داده ایم
هیچ لوبیایی سبز نمی شود، حتی یک لوبیای معمولی برای سوپ ساختن هم سبز نمی شود
ما بچه هایمان جوان شده اند بارها، جوانهایمان بچه زاییده اند، و همه به همراه بچه هایشان پیر و پیر تر شده اند و به خاک شده اند و از خاکشان بارها نوزادانی،
و لوبیایی سبز نشده است
ما سخت ایمان پیدا کرده ایم بارها که این لوبیا سبز می شود اینبار،
ما دویده ایم،


ما ایمان پیدا می کنیم بارها در طول حیاتمان
و ایمانمان را هیچ، جلو دار نیست
ما ایمان که پیدا می کنیم دیگر شبها نمی خوابیم
جفت چشمانمان به دور دستها خیره می ماند ولبخندی گوشه لبمان جا خوش میکند ایمان که پیدا می کنیم
ما همین جور بیل می زنیم با ایمان خاک مرده را
و ایمانمان سخت قویتر میشود بیل که می زنیم زیر نور آفتاب روز ِ همان شبها که هیچ نخوابیده ایم

ما سالها تمرین کرده ایم پرورش هر لوبیایی را
ما همه ی کتابهای خود آموز پرورش لوبیای سحر آمیز را چند صد باره خوانده ایم هر کداممان
شبهای بسیاری نخوابیدیم از فرط ممارست
ما مردمان سرزمین بی لوبیا
ما سرزمین داران در آرزوی لوبیا مرده
ما سرزمین-مردمان بیلوبیا
خسته ایم از این تیشه زدن، زدن زدن
شیرین مان سالهاست که مرده است..
و ما باز می زنیم تیشه و لوبیا می کاریم و این وسط هی ایمان می آوریم
و چه اغواگرانه به نیش ما می خندد: شیریِن ِجفا پیشه

Friday, April 25, 2008

اوج می گیرد دارد که آن دم

یک، دو، سه
در کشاکش آمیختشِ تن های تنهامان،

با این آخرین شلیک است که بی وزن می شوی در آغوشم
و شتاب لغزشم می گیرد
در سرسره ی شیب انگیزِ لذت از تو

لبریز است از هیجان سقوط آزاد ، ای نازنین، این اوج، این یکتا دَم ِ اوج گیرِش

Thursday, April 10, 2008

Happy Birthday!!

Sunday, March 23, 2008

پنج-قسمتی نوروز- قسمت دوم

شنبه سوم فروردین 1387
ساعت 10 شب
----------------
من دارم شنا می کنم، همینطور مثل مارماهی لابلای خزه ها پیچ می زنم و به هر طرف که می روم این دریاچه است که خود را کش می دهد که من را در بر بگیرد: با حرکت من انگار این حباب دارد که فضا را پر می کند و هوای بازدم من است که غشای کشسان فضا را گسترش می دهد . من در جستجوی گمشده هایم همین طور می لغزم و سُر می خورم و هر چه که می بینم نا شناس است.
خسته ام. از این جستجوهای کولیوار، از این فضای گنگ، این فریادهای بییصدا، من خوابم می آید، من دلم یک لیوان چای داغ می خواهد، دلم پشت بام طبقه ی پنجم می خواهد که همه شهر را ببینم. شانه های پهنش را می خواهد و آغوش سخاوتمند و نوازش های معجزه گر،
من خسته ام و تک تک سلول های بدنم را حس می کنم که نرم نرمک سخت و سخت تر می شوند و جزئی از سوزن می شوند که غشای حباب را نشانه رود.

Friday, March 21, 2008

پنج-قسمتی نوروز(ویرایش شده)

پنج شنبه -ساعت 8 تا 9 صبح-1/1/86
---------------
گوش به صدای باران سپرده بود و همین که احساس کرد لنز چشم راستش روی قرنیه قرار گرفته یک بار پلک زد و رویش راگرداند که ببیند یک چشمی دور را درست امی بیند یا که نه. چشمش به او افتاد که پای تخت نشسته و دارد شلوارش را به پا می کند. زیر لب زمزمه کرد که واستا سال تحویل بشه بعدش می ریم با هم. رویش را برگرداند که لنز چپش را کار بگذارد؛ لنزچپش روی سبابه اش بود که صدای بسته شدن در آپارتمان آمد! از جا بلند شد و به سمت در دوید. لنز از روی سبابه اش پایین افتاد. برایش مهمتر بود که به سمت در برود. توی راه پله صدای استارت ماشین به گوش می رسید. به سمت پارکینگ دوید :او را دید که داشت دور می زد که روی رمپ برود. جلوی ماشین رفت. او ترمز زد. روی شیشه کوبید. او پنجره را پایین کشید و خیره شد. میم دهانش را باز کرد که بپرسد کجا می رود این وقت صبح.
صدایی در نیامد از حنجره اش. فریاد کشید . آنقدر که گلویش تیر کشید .. اما بازهم هیچ صدایی نیامد. او همینطور لبخندی برلب خیره شده بود! انگار اولین بار بود که میم را می دید. بازدَمش را با صدا بیرون داد، دستش را به روی موهایش کشید، لبخندش را کِش داد، شیشه را داد بالا و دنده گرفت و با سرعت از سربالاییِ رمپ پارکینگ بالا رفت . سربالایی را دوید تا به درب ساختمان برسد. در را که باز کرد او دور شده بود. باران شُز شر می بارید و خواب را از صورتش کنار می زد.
چهره اش گیج و خواب آلود به نظر می رسید و چشمهایش نیمه باز بود. شروع به قدم زدن در کوچه کرد. به ذهنش رسید که کوچه ، کوچه ی آنها نیست: نگاه کرد: همه ی ساختمان ها یک طبقه شده بودند و جلوی خانه ها پر از بوته های گل سرخ. بلند جیغ زد!!!! این بار هم صدایی از گلویش خارج نشد. به دو به خانه برگشت. خانه ی شان هم جای خود را به یک خانه ی یکطبقه ی ویلایی داده بود. دیوانه کننده بود. در را باز کرد. وسایل خودشان تویش بود. صورتش را شست. از آشپزخانه چاقو را برداشت و نوک انگشت را خراش داد. از درد به خود پیچید و خون به صوتش پاشید. بیدار بود و این توهم انگار که واقعیت داشت...
یادش افتاد که چشمهایش لنگه به لنگه اس و لنز چپش گم شده. لنز راستش را هم در آورد و در سطل آشغال انداخت و به اتاق رفت تا عینکش را به چشم بزند .

Sunday, March 09, 2008

edge

مانند همین جریانِ حساب کردن پول مکالمات موبایلی می ماند: تو می دانی که ثانیه ی 60 بشود 61 تفاوتش فلان قدر تومان است و می خواهی که به شصت- مضربترین عدد ممکن لحظات مکالمه ات را عدد بدهی؛ اما محاسبه ی دقیق اینکه ته حرفت سر کدام ثانیه با خاموشی مماس خواهد شد ، ساده نیست... درست مانند همین می ماند
می دانی داری زیادی کشش می دهی و دارد وارد تعرفه ی جدید می شود و همین یه ذره که پیش رفتی خیلی فرق قضیه است در رابطه

Saturday, March 08, 2008

زنان در عرصه های علمی(مقاله ی من به مناسبت 8 مارس)

زنان در مجامع علمی

در فرهنگ مردسالار کنونی و زبان رایج در آن واژه ها و قراردادهایی وجود دارد که برای ایجاد ارتباط به ناچار از آنها استفاده می کنیم. برای مثال واژه ای نظیر "قدرت"نقش کلیدی در زبان دارد. ابزار لازم برای تغییر و ابطاال فرهنگ نیز در انحصار صاحبان همین "قدرت" است. رویکرد زنان و فعالین مسایل زنان در مقابل چنین ساختار غالبی به دوصورت کلی طبقه بندی می شود:

1- ساختن زبان مخصوص به خود و به رسمیت نشناختن ساختار فعلی فرهنگ و زبان 2. تلاش برای وارد شدن به ساختار مردانه ی فعلی، طی کردن مراحل در ساختار حاضر ، پیشرفت تدریجی وکسب قدرت و در ادامه باز تعریف زبان و ساختار فرهنگ . راه حل اول اگر چه ساده تر و بی دردسر تر می نماید ، در واقع زنان را به حاشیه نشینان ابدی اجتماع تبدیل کرده و جامعه ی مردانه را نیز از دستاورد های زنان محروم می کند.(0) اما روش دوم که هم اکنون به نظر می رسد به طور طبیعی در جریان است ، با موانع و مشکلاتی روبروست. یکی از مظاهر قدرت توانایی افراد در تولید علم و ساختن آن می باشد که در متن حاضر به بررسی تلاش زنانی که در مسیر چنین حرکتی هستند با آوردن قسمتهایی از مقاله ی "بریجت شریدان(1)" محقق آمریکایی که با همکاری موسسه ی لیدر شیپ اند چنج ِ سیمونز درآوریل 1998 منتشرشده می پردازیم .

با وجود افزایش روز افزون حضور دختران در دانشگاهها شاهد ریزش قابل توجه آنها در ورودی هر مقطع از تحصیلات عالی هستیم. ساده انگارانه است اگر تصور کنیم در جامعه ی کنونی ایران و در مقیاس بزرگتر ، جامعه ی جهانی ، زنان اجزای اصلی مجامع علمی به شمار می روند. آنها در میان جوامع علمی "دیگری" ، "تازه وارد" تلقی می شوند . بریجت شریدان در مقاله ی "بیگانه ها در سرزمینی بیگانه ، مروری بر زنان در علم" (2) این مسئله را مطرح کرده و سپس به شرح موانع غیر رسمی در راه زنان برای یشرفت در علوم پرداخته و درنهایت بر لزوم تغییر ساختار های حاکم برای بروز هر چه بیشتر زنها تاکید می کند.

زنان به عنوان تازه واردین عرصه ی علم با شکل های گوناگون تبعیض مواجه اند. انها برای اثبات قابلیت های خود مجبور به تلاش مضاعف هستند و هر گونه قصور از جانب آنها با سختگیری و نکته سنجی مورد انتقاد قرار گرفته حضور نوظهور آنها را زیر سوال قرار می دهد. اما موانع پیشرفت زنان در عرصه ی علمی به این تبعیض ها منحصر نمی شود. فعالیت علمی و پیشرفت در آن ویژگی هایی دارد که مطالعه ی آنها توفیق کم فروغ زنان را به خوبی توجیه می کند.

یکی از عوامل موثر برای پیشرفت در فعالیت های علمی – پژوهشی فعالیت در جهت ایجاد ارتباطات غیر رسمی با سایر فعالین و دانشمندان و تشکیل شبکه های ارتباطی است:

مری فرانکس (1991) گزارش می دهد که کلید دستیابی به منابع مناسب برای تحقیقات علمی ، در گرو توانایی "ساختن و اداره کردن یک شبکه تخصصی درون وبیرون- سازمانی" است. اصطلاح شبکه های متعلق به "پسرکهی قدیمی" هنوز هم پابرجاست. بویژه در رشته هایی که زنان به تازگی وارد آنها شده اند. هزینه ی طرد شدن از چنین شبکه هایی قابل توجه است. ... در تحقیق سانرت(1995) ، 55 درصد از زنها و 40 درصد از مردها عنوان کرده اند که با همکاران جنس مخالف رفتار متفاوتی دارند. از این میان 20 درصد مردها به تمایلات جنسی در هنگام مراوده با همکاران زن خود اشاره کرده اند. زمانی که ازآنها پرسیده شد که در زندگی تخصصیشان چه چیزهایی موجب ناراحتی و یا غافلگیری آنها شده است 40 درصد از زنها به تبعیض جنسیتی، جنسیت گرایی، و آزار جنسی اشاره کرده اند. برای بهتر مشخص شدن ِ مشکل استنباطهای نادرست از روابط آکادمیک، به گزارش یک دانشمندِ زن توجه کنید:" برای زنانِ دانشمندِ حاضر در کنفرانس غیر ممکن بود که یک همکار مرد را برای بحث غیر رسمی در ارتباط با موضوع تحقیق به همراه صرف نوشیدنی به اتاقش دعوت کند، این در حالی است که این مسئله در میان دانشمندان مرد امری طبیعی و رایج است.(سانرت، 1995 :164) . در مطالعه در باره ی زنان بوم شناس ، پریماک و ا-لیری (1993) دریافتند که بسیاری از زنان در مکالمات خصوصی خود عنوان می کنند که امکان ارتباط و انجام سفرهای کاری به همراه راهنمای مردشان عمدتا توسط همسر راهنما محدود می شود.

شریدان به اهمیت کار گروهی در انجام تحقیقات علمی اشاره می کند و عدم شرکت در تحقیقات دو یا چند نفره را از دیگر موانع پیشرفت علمی زنان می داند:

مطالعات تجربی نشان داده است که روابط آکادمیک به طور چشمگیری

با تولید علمی و پیشرفت شغلی ارتباط دارد(فاکس 1991) . میزان محدودیت توانایی

زنها در ایجاد روابط همکارانه ی هم ارز، وضعیت شغلی آنها را تحت تاثیر قرار می دهد.

معیارهای ارزش گذاری تولید علم و عملکردعلمی نیز معیار های قابل اطمینان و بی طرف نیستند. هر زمان که این معیار ها نامشخص تر و ارزش گذاری ها سلیقه ای تر بوده اند زنان مورد تبعیض بیشتری واقع شده اند.

ماریشا باریناجا(1992)به نورو بیولوژیست ، مری بث هاتن از دانشگاه کلمبیا ارجاع می دهد: " برای یک داوطلب مونث که" بشدت زنانه " به نظر می رسد این ریسک وجود دارد که جدی گرفته نشود.. از طرف دیگر ، او میگوید زنان مطمئن به نفس ِ موفق معمولا به طرز ناخوشایندی خشن تلقی میشوند ، در صورتی که مردی با ویژگیهای کاملا مشابه "همیشه برنده" نامیده می شود.

مسئله ی قابل توجه دیگر در جریان شرکت زنان در مجامع علمی تیپ رفتاری و شخصیتی آنهاست. زنان و مردان به گونه های متفاوتی اجتماعی می شوند و این امر موجب تفاوت آن دو ( ذاتی یا تربیتی)(3) می گردد. اگر بپذیریم که زنان به گونه ای متفاوت از مردان رفتار می کنند ، این تفاوت در جریان فعالیت های علمی نیز ظاهر می گردد. حال در مجمعی که اکثریت با مردان است و قواعد بازی توسط آنها تعیین می شود روشن است که زنان برای فعالیت خود نیازمند صرف انرژی مضاعف می باشند. برای مثال گفته می شود که مرد ها سلطه طلب تر، سبقت جو تر و مغرورتر از زنان هستند و این ویژگیها بعنوان مختصات یک فعال در عرصه علمی به شمار می روند. نکته ای که در قسمت قبل نیز به آن اشاره شد این است که زنها در صورتیکه همین رویکرد ها را پیشه کنند ، ستیزه جو ، خشن و غیر طبیعی شمرده می شوند و این تناقضی است که هر دانشجوی دختری که تجربه ی شرکت در مجامع و بحث های علمی درون دانشگاهی نیز داشته با آن روبرو شده است. زنها از همان دوران دانشجویی در برابر این trade-off قرار میگیرند که از میان وجهه ی اجتماعی و موفقیت کاری یکی را انتخاب کنند؛ لازم به ذکر است که در مباحث روانشناسی جنسیت عنوان می شود که یکی از نکات کلیدی در روند اجتماعی کردن دختربچه ها ، تاکید بر لزوم قابل قبول بودن در منظر عموم است.

اما مسئله ی ریشه ای تری که می توان آن را بعنوان زیر بنایی برای کلیه مواردی که تا اینجا بعنوان شرایط نامساعد برای زنان نام بردیم معرفی کرد ، مسئله ی فرهنگ، ساختار و در نگاه کلی تر زبانِ حاکم بر علم و جامعه ی علمی است. با وجود افزایش کمی زنان حاضر در مجامع علمی ، هنوز اکثریت قاطع با مردان است و زنها هنوز در اقلیت هستند.

زنها 45 % از نیروی کار ایالات متحده را تشکیل می دهد ، اما 16% از دانشمندان و مهندسین به استخدام درآمده زن هستند. با وجودیکه زنها بیش از نیمی از مدارک کارشناسی و کارشناسی ارشد و بیش از یک سوم مدارک دکترا در دانشگاهها و کالج اایالات متحده را به دست می آورند.

30 درصد مدارک مربوط به کارشناسی و ربع آنها در مقاطع بالاتر در رشته های علوم و مهندسی است.و این آمارها بسیار تاسف انگیزتر خواهد شد زمانی که آمار مربوط به رشته ی سنتا "زنانه" ی روانشناسی را حذف کنیم.

اعداد بالا برای توضیح آمار قبولی در کنکور کارشناسی ایران نیز تامل برانگیزند و از طرفی ادعا های تبلیغاتی در ارتباط با حضور چشمگیر زنها در دانشگاهها را زیر سوال می برند.

حال که اکثریت مطلق جامعه ی علمی را مردان تشکیل می دهند آیا می توان ادعا کرد زبانِ علم زبانی همگانی و فاقد جنسیت است؟

غالبا تصور می شود که زبان علم شفاف و بی طرف است، و بنابراین نیازی به باز نگری ندارد. با این وجود کلراز آنجا که عقیده دارد که مانع حائز اهمیت زنان برای موفقیت ، اعتقاد به مردانه بودن ذاتی تفکر علمی می باشد ، شروع به طرح سوال در ارتباط با عملیات و استدلالهای علمی کرد. برای مثال " این عقیده از کجا آمده استا؟ چه نقشی در علم، این بی طرف ترین ، خنثی ترین، و انتزاعی ترین تلاشی که می شناسیم ، ایفا می کند؟ این عقیده چه نتایجی برای عملکرد واقعی علم در بردارد" . کلر توضیح می دهد " برای مشاهد ه ی اینکه چگونه هنجارهای فرهنگی می توانند، و درواقع توانسته اند، در تعریف موفقیت و شکل دهی رشد ِ علم کمک کنند ، ضروری است که چگونگی شکل دهی این هنجارها و ارزش ها توسط زبان فهمیده شود.

"دانش کاملا درون فرهنگ قرار دارد". این را ساندرا هاردینگ از دانشگاه دیلاور می گوید. " همه ی مفاهیم اجتماعی برای ترکیب مسیرهای پیشروی علم به کار رفته اند. و این بدان معنی است که " چیزی به نام دانش بدون ارزش وجود ندارد " آنیتا سولو ، ریاضیدانیکه درسی در رابطه با جنسیت و علم در گرینل کالج آیووا تدریس می کند اضافه می کند: " اگر به علم در گذشته نگاه کنید ، نه تنها دانش سطح پایین ، بلکه حتی قسمتهای درست و بی نقص آن ، مشاهده می کنید که محصول فرهنگ و متنی است" که در آن زاده شدهاست.

علم در بستر زبان و فرهنگ تولید می شود و زبان کنونی آن برساخته ی مردها و متناسب با روند اجتماعی شدن آنهاست. در چنین بستری ارزش دهی مقالات و فعالیت های علمی با سلیقه ای مردانه صورت می گیرد و زنان را تا قرنطینه شدن در محدوده ی فعالیت های کم پرستیژتر و حاشیه ای تر در مجامع علمی پیش می برد.

نتیجه گیری:

برابری کمی حضور زنان در دانشگاهها به معنای برابری تاثیر آنها در تولید علم نیست. با وجود رفع ظاهری موانع حضور زنان در مجامع علمی ، تا تبدیل شدن آنها به سهامداران پرقدرتِ دانش مسیری نه چندان کوتاه در پیش است. نگاه خوش بینانه به وضعیت آنها در فعالیت های علمی نتیجه ای جز توقف و در جا زدن را به دنبال نخواهد داشت. از طرفی کوته نگری است که حضور مختصر آنان در مجامع علمی را به عدم وجود پتانسیل لازم در آنها نسبت داده با محدود کردن حضور آنها در دانشگاهها صورت مسئله را از میان برداریم. حضور کمتر از صد ساله ی زنان در دانشگاهها سندی نیست که به استناد آن رای به توانایی کمتر آنها داد. عوامل تاثیر گذار بر رویکرد های اجتماعی چیزی بیشتر از چند قانون مکتوب و مصوبات رسمی هستند. آنچه ضروری به نظر می رسد لزوم تلاش برای بازشناخت کاستی های ساختار موجود و بهسازی این ساختار برای استفاده ی کلیه ی اهالی دانش است تا تک تک ی فعالین عرصه های علمی با استفاده از کلیه قابلیت های خود در پیشرفت علم موثر باشند.

(0) جامعه شناسی زنان، کلر والاس –پاملا ابوت، ترجمه ی منیژه نجم عراقی، نشر نی ، ص 28

(1) بریجت شریدان در موسسه ی لیدر شیپ اند چینج سیمونز به کار تحقیقاتی مشغول است . وی در کالج بستون در رابطه با تاریخ علم و پزشکی مطالعه میکند .

(2) “STRANGERS IN A STRANGE LAND”: LITERATURE REVIEW OF WOMEN IN SCIENCE

Prepared by Bridgette Sheridan Simmons Institute for Leadership and Change CGIAR Secretariat

Simmons College World Bank 300 The Fenway Washington, D.C.

Boston, MA 02115 April 1998

(3) بحث پیرامون این نکته که تفاوت میان زن و مرد ذاتی است و یا برساخته ی اجتماع ، مربوط به موضوع این مقاله نمی شود و به مباحث پایه ای در فلسفه می انجامد؛ از آنجا که پاسخ به این سوال تاثیری در نتیجه ی بحث ما ندارد از وارد شدن به این بحث خودداری می کنیم.

Sunday, March 02, 2008

میهمانی

همین که این داشت آرام آرام از طعم ژله ی روی میزِ سلف سرویسِ مهمانی می چشید ، آن، لبخند به لب ، لیوان ویسکی در دست به او نزدیک و نزدیک تر شد تا لبهایش به گوش این رسد،
ببخشید خانوم ممکنه برای چند لحظه لبهای شما رو ببوسم، این در حالیکه سعی می کرد با لََوندی دندانهای سفیدش را به نمایش بگذارد ، اجازه داد اندک ژله ی باقی مانده در دهانش به آب شدن ادامه دهد و پس از قورت دادنِ ظریفانه ی آبِ دهانش ، چشمانش را گشاد تر کرد : به نظر پیشنهاد الهام بخشی میاد و با لبخندی لبهایش را به هم فشرد و لبهای آن داشت که جلوترمی آمد.

Monday, February 18, 2008

...

1.شدیدن کشته مرده ی این دوستان همکلاسی هستم که آدم را که شانه به شانه ی یکی از آن نرینه ها که می بینند به طرز بدیهی وار و خودکار سلامشان را قورت می دهند..غلط نکنم حکمی در این مورد داریم که در این وضعیت سلام کردن مکروهی چیزی باشد!

2. یادم نمی رود آن روز را که جلسه داشتیم و تا 2:30 همینطور ادامه داشت و شماها تک تک روی نوک پا، قایمکی می رفتین یه ساندویچ کوکتل از بوفه می خریدین و ساندویچ به لپ پشت صندلیتان دور میزِ دفتر مطالعات بر می گشتین و حتی یه نفرتان هم به فکرش نرسید که یکی برود برای همه تان که بلد نیستید برای نیم ساعت گشنگی بکشید ساندویچ بار بزند. بیاورد دفتر

Sunday, February 10, 2008

...

1.دست که می خواهی بدهی با من اون دستکش های چرمی کوفتیت رو در بیار قبلش
2. از لبخندهای راه دورت متنفرم
3.انقدر احمق نیستم که بلد نباشم خودمو به حماقت بزنم
4.از موارد بالا فقط یکیش مخاطب خاص داره

Wednesday, January 30, 2008

صبح

صبح که به ساعات میانی خود نزدیک شد و پرتو های وحشی اش را به زور از پنجره ی غربی اتاق خواب انداخت تو، زن چاره ای جز تسلیم نداشت؛ چشمانش را تا آخر باز کرد، لبخندی شیطنت آمیزی زد و به عادت همیشگی با فشار تنش را روی تن مرد انداخت؛ «پاشو دیگه بَسِته» ... خواست که با انگشتان کنجکاوش چشمان مرد را به زور باز کند؛ پلکها برخلاف هر روز هیچ مقاومتی نکردند... زن با پوزخند روی قلب مرد گوش خواباند... چشم چرخاند تا پاکت خالی قرصها را روی میز ببیند.. «مزخرف ؛ این همه دیشب واست زر زدم ، الکی گفتی که قانع شدی؛ حقته، ترسوی احمق»، هیکل مرد را با کف پایش آرام از تخت به پایین انداخت و لحاف را با دو دست روی سر کشید.

Friday, January 25, 2008

فلسفه دوزی

آدمهایی که به حکم طبیعت صورت گردی دارند ، به ندرت قادرند روحیه ی پاپ خود را کنار بگذارند و ناگذیر علی رغم گریزهای لحظه ای در همان صورت پاپ و سطحی-مردمی به ابدیت می رسند. این نظریه رو یه روز ثابت می کنیم--> جامعه ی آماری ایران عصر حاضر هستش..

Saturday, January 19, 2008

همبستگی وبلاگنویسان با دانشجویان در بند

وقتی سرت رو کردن توی جوب بیوگرافیتو همون رو آب بنویس
وقتی دستت رو پیچوندن از پشت
رو سطح خارجی حباب بنویس

از می و عشق و گل و گلاب بنویس
*
در بند بودن دوستان عزیزم بازی نیست که شمارش کنم و عده ای را گزینش کنم برای دعوت به بازی؛ از همه ی مخاطبین این سطور
صمیمانه خواهش دارم که در روز 10 بهمن در این طرح شرکت کنند
* قسمتی از ترانه ی آهنگ یره-محسن نامجو

Sunday, January 13, 2008

یک شب که خواب بودم..

من فریاد زدم؛ من تقلا کردم!! با تمام وجود دست و پا می زدم که به سطح آب برسم.. فریاد زدم که بیرون بکشندم ..آنها نشنیدند.. نخواستند که بشنوند.. همه ی تقلایم را .. همه ی دلایلم را که نفس نفس زنان زیر آب فریاد زدم...نشنیدند...حکم را مدتها بود که دور از گوشهای من صادر کرده بودند و یک شب که خواب بودم تمام تنم را فولاد بستند و بیدار که شدم همینجور پایین و پایینتر می رفتم در اقیانوسی کف آن ناپیدا..

Wednesday, January 09, 2008

نیست!

و ناگزیر زمانی می رسد که میبینی همه چیز را قبلن دیده ای
هر چه می شنوی را جایی دیگر و از کسی دیگر و به زبانی دیگر شنیده ای
و هر چه می خواهی نقش کسی را بازی کنی که اینها برایش تازگی دارند ، و نشانی از شعف بیابی در سوراخ کوره های ذهن کسلت، ناکام می مانی
سعی می کنی در میمیک چهره ها ، حالت موها، نحوه های بیان نکته ی جدیدی پیدا کنی ،
نیست
هر صحنه ، هر صدا اجرای مجددی می شود از همان نمایشنامه هایی که روی هم یک کتاب 200 برگی هم نمی شوند
و اگر قرار بود تکراری ها ی درخواستی تنها پخش مجدد می شدند، یک ساله باید درب تما شاخانه تخته می شد