It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Friday, December 02, 2011

زنده ماندن

باد می وزد و ما همین طور که سرهایمان را با دستها پوشانده ایم زنده ماندن را می آموزیم..

Wednesday, August 17, 2011

جوانه

هر چقدر که چنگ می زنم و چشمانم را از جا میکنم و در یک گوشه می خشکانم  باز چشم دیگری در حفره ی زیر ابروانم سبز می شود.

Tuesday, May 17, 2011

نامردن ولی حقشونه

آدمها هر چی دوست دارن می تونن بگن،
 این تنها حق مسلمشونه
تنها حق مسلمشون

Wednesday, February 02, 2011

پرواز

و بیچاره ای که به شوق پروازآموختن بالهایش را فروخته باشد.

Sunday, January 02, 2011

مردمان


مردمان پایینتر از خط وسط چراغهایی نیمه خاموشند اندرون دشتی مملو از کثافت
این گونه نیست که آنها نیندیشند و یا نفهمند
آنها تنها فریاد نمی زنند مثل من دغدغه هایشان را
و از عالم و آدم طلبکار نیستند
آنها یاد گرفته اند که نیمه شب ها فکر کنند و فردا صبح
چای سرو کنند برای آقای رییس و اصلن به روی خودشان نیاورند خیلی چیزهارا
مردمان کوچه و بازار خیلی چیزها می فهمند
خوب می فهمند که چه باید کرد وقتی اوضاع خیلی خراب است
که تقصیر چه کسی نیست
 بهتر از من:
که تشکلی به اسم خانواده مسئولیت وصول طلب اینجانب را از کائنات به گردن گرفته است
آنها به خوبی دانسته اند که فریاد تنها در خواب شیرین است
و یگانه رفیق وفادار اشکها بالشی است که به زیر سر می گذاری
و زندگی بسیار بسیار تلخ است
آنها می دانند که کسی که زیاد حرف می زند، کمتر فهمیده
تفاوت آدمها را می فهمند
درد زمانه را می دانند
ناتوانی بشر را آگاهند
آنها شاید خیلی چیزها راهم ندانند
اما حضورشان را منتی بر بشریت نمی دانند
و وجودشان اثر مثبتی بر چرخه ی حیات دارد