It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Wednesday, September 24, 2014

خونه‌ی جدید

بزرگترین اشتباهی که ابتدای ورودم به این ور دنیا کردم این بود که خونه‌ی تک نفری گرفتم، دیوارهای خالی خونه و تلاش‌های یک‌نفری برای تبدیل کردن اون مکعب تو خالی به یک خونه، اون‌هم برای من بی‌تجربه و غریبه بشدت من رو خسته کرد 
حالا بعد از یک سال با اومدنم به این خونه‌ی شلوغ و پر سروصدا خیلی بهتر دارم  به عادت‌های همیشگیم بر می‌گردم
 این که یک اتاق از یک خونه‌ی بزرگ رو دارم بشدت نزدیک به زندگیم با خونواده در اکباتان هستش: اتاق شخصی بزرگ و خونه‌ی دوبلکس. شنیدن  صدای حرف زدن آدمها از پذیرایی، وقتی هدفون رو از تو گوشت یه لحظه برمی‌داری  دلگرم کننده‌اس
امشب روی یه مسئله گیر کرده‌بودم، رفتم توی پذیرایی و روی ریکلاینر نشستم و حلش کردم: انگار سقف بلند خونه یا حس اینکه پشت درهای بسته‌ی هر یک از اتاقها یه نفر داره نفس می‌کشه اعصابمو آروم می‌کنه

تجربه‌ی بسیار قشنگیه زندگی کردن با آدم‌ها از فرهنگ‌ها و طرز تفکرهای مختلف: و آدم چقدر بیشتر زندگی رو  می‌شناسه، و یاد می‌گیره که با هر آدمی قدر خودش رفتار کنه و از هر آدمی قدر خودش انتظار داشته باشه 

Friday, September 12, 2014

من

 من بسیار سختگیرم و بسیار نکته‌سنج 
و جمعیت خسته می‌کند مرا
من طاقت اشتباه تک تک آدم‌ها را ندارم
حماقت آدم‌ها کلافه‌ام می‌کند
  من ترجیح می‌دهم پشت میزتحریرم بنشینم و چای بخورم
  یا با چند نفر خیلی خاص‌تر از خودم هفته‌ای یک‌بار یه بار بروم بار البته با کلی برنامه‌ریزی قبلی 
 گاهی هم با کسی که خیلی خاص باشد تنها باشم و اگر هم نشد یک کتاب بگیرم دستم و ولو بشوم روی تخت
و پیش خودم فکر کنم که من چقدر خاص هستم!

Sunday, September 07, 2014

تردید

شاید من اشتباه می‌کنم
شاید اشتباه آمده‌ام
شاید زیر این پرده‌ی مخمل فیلی نیست
شاید باید مثل همان وقت که دانستم خدایی در کار نیست، 
قد بکشم تا پنجره‌ی سقفی و همه‌ وزن خود را روی مچ دستانم بیندازم  و این کلبه را از راه سقف  ترک کنم