It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Thursday, December 26, 2013

سبکی

پاهایم کش می‌آیند
مچ پاهایم مثل گلوله‌های گیلاس از زانو آویزان می‌شود
و چقدر عجیب که دیگر ترسناک نیست رهایی
این سبکی دل‌انگیز است وقتی به دشت خیره می‌شوی

Sunday, December 22, 2013

ماجرای غربت ما

تازه که وارد می‌شی به دنیای جدیدی مثل آمریکا یا همون ایالات متحده، مشکلات کم نیستن، از بین همه‌ی اون مشکلا چیزی که پدر من رو توی این چهارماه اخیر درآورد تناقض فرهنگی با هموطن‌های گرامی بود.
در ایران خیلی در متن جامعه نبودم، با افرادی مثل خودم رفت و آمد می‌کردم و از اونجا که شب تا صبح رو در خونه پدر مادر به سر می‌بردم خیلی اصطکاک زیادی با کسی نداشتم.
اینجا که اومدم ایرانیا دورتادورم بودن، از پنج نفر همکاری که در یک آزمایشگاه کار می‌کنیم سه نفر ایرانی هستیم و در هر مجلسی هم که می رویم چند نفر ایرانی هستند.انقدر هم اکتیو و پرانرژی هستن این عزیزان هموطن که همه‌جا و توی هر برنامه‌ای پیداشون می‌شه. مشکل اینجاس که این ایرانیایی که من دارم همه جا می‌بینم هیچ شباهتی با دوستای ایرانی ای که در ایران داشتم ندارن. برای مثال دانشجوهای ایرانی اینجا خیلی هاشون لب به مشروب نمی زنن. یا اگر هم میزنن افراط می‌کنن. پسرها اکثرا طمع دختر بلند کردن دارن (؟) و دخترها هم بشدت بی اعتماد هستن به خارجی‌ها و سخت به دنبال شوهر. یکی از مشکلاتی که با دخترهای ایرانی اینجا دارم اینه که به من میگن تو شخصیت نادرستی رو از دختر ایرانی  معرفی می‌کنی و این برای ما بده! کلن اگر شانس به عقب برگشتن رو داشتم اصلن خودمو به ایرانیها معرفی نمی کردم و به سایرین هم می گفتم مثلا اهل یه جزیره‌ی دور افتاده‌ی بی نام و نشون هستم! بدبختی اینجاس که خارجیها هم بشدت دوست دارن ما ایرانیا رو به هم وصل کنن و همیشه تا لهجه ات را می ببینن م ی پرسن که کجایی هستی و سریع تو را با سایر ایرانیها مقایسه می کنن یا مثلا به دوستهای ایرانیشان معرفی می کنن.
من خصومتی با ایرانیها ندارم اما دوست دارم دوستیام رو براساس علایق مشترک شکل بدم نه براساس پاسپورت مشابه! اگر ایرانی ای ببینم که طرز فکرش شبیه من باشه درنگ نمی‌کنم تو صمیمیت باهاش.