It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Friday, December 26, 2008

تنگ شده


من دلم دشت میخواهد، دشت میخواهد به پهنای دشت
من دلم دشت صدا در آن بپیچ میخواهد
دلم خلوت دشت میخواهد با آفتاب تیز
دشت میخواهد پر از خارهای وحشی
من دلم تنهایی در دشت میخواهد، دلم دشت میخواهد برای دویدن اشک آلود و فرار، فرار میخواهد به سوی دشت، به سوی خارهای دست زخم بکن، شقایقهای وحشی و ساکت و حشرات مرموز نه-ساکت که هیچ کدام عقرب نیستند
من دلم تنگ شده، برای بادهای وحشی، باران های وحشی، گلهای وحشی
من حتی دلم برای عرق کروکثیف روی دماغ رقیه لایق تنگ شده
دلم برای صدای لوله بخاری ای نمیدونم چیچی ادهم تنگ شده
دلم برای قلدری های حسین نصیرپور که حالا دیگر مرده چون در دریاچه غرق شده
دلم برای درس بلد نبودن های قربان که فامیلیش یادم رفته،
دلم برای خالییبندی های سونیا قوجه بیگلو تنگ شده،
دلم برای قیافه ی جدی ادهم وقتی میگفت شهری ها خائنند تنگ شده
من دلم برای به خواب رفتن زیر آفتاب، لای بوته های گوجه فرنگی تنگ شده
من دلم برای تنهایی واقعی به شعاع تنهایی که با صدای حشرات در آمیخته تنگ شده
دلم برای گم کردن زمان، دلم برای غیاب دائمی عقربه های ساعت تنگ شده
دلم برای قایم شدن پشت بوته ها،
دلم برای من تنگ شده...
---




---
بر اثر دیدن فیلم "تصمیم کبری" بود که دلم تنگ شد و این بازیگر کبری عجیب شکل بچگیهای من بود که عکسش این بالاس

Sunday, December 07, 2008

چاره اندیشی های یک ذهن توهمزده

- اگی یهویی من یه تصادف اساسی کنم و یه بلای مادام العمر سرم بیاد مثلن فلج بشم بازم میمونی باهام؟
- خب اگی واسه من پیش بیاد تو می مونی؟
-آخه نامردیه
-تنها موندن یا بودن با یه فلج؟
-ممم... من میگم آزادی که بری اما مثلن سالی یه روزتو بذاری واسم....
..

پ.ن: هوم؟

Friday, December 05, 2008

انار

و یک روز میرسد از جنس فردا که ما دوباره باهم خواهیم بود
و ما کنار هم لم میدهیم
و ما صدای هم را میشنویم با گوشهای خودمان؛ نه با میکروفن و نه تلفن و نه هر کلمه ی خارجی دیگری چون که همه چیزهای جدید را خارجی ها می سازند
با گوشهای خودمان همدیگر را میشنویم؛ گوشهایی که از اولش بوده و خارجیها نساخته اند
و ما هم را لمس خواهیم کرد ای خواستنی نمی توانم بگویم ترین یا نه چون با خودم رودرواسی دارم
و ما به هم نگاه می کنیم و حرف نمی زنیم ازهمان نگاهها که به نظر بقیه احمقانه می آید

یک روز که بخیه زده شده محکم به ته همه ی راههای که پیش روی ماست
یک روز نارنجی

گور بابای همه ی وبکم ها و مسنجرهایی که وبکمشان کار نمی کند یهو،
یک روز میرسد که دوباره لمس می کنیم هم را
و یک روز می آید که بی ترس از هیچ کس با هم خواهیم بود
یک روز، یک جا، هر آینه می توانیم هم را ببوسیم بدون ترس
یک روز میرسد که باهم خواهیم بود
یک روز از جنس فردا
یک روز که خسته نیستیم
یک روز که پول خواهیم داشت
یک روز که هیچ نگران نخواهیم بود
یک روز شل و ول و راحت
یک روز با طعم آب انار
یک روز آن دوردورها