It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Saturday, September 30, 2006

دلم دوباره سنگین شد..حس فک کردن و درس خوندن نمی یاد..
حوصله ی حرف زدن با هیچ آدمی رو ندارم..اصلن این یکی بلاگمو واسه همین شروع کردم
واسه گریز از تنهایی..
کاغذ دیگه انتظاری نداره ازم..در قبال گوش دادن به حرفهام
تصمیم گرفته بودم برم تو جمع
اما اصلن حسش نبود..نمی تونستم از دردی که توشم بیام بیرون و جزوی از همه بشم
جمع تو کلاب خوب بود..اما منو قبول نداشتن..می تونستم خودمو ثابت کنم..
حسش نبود ..می تونستم بگم که سقوط کامو رو می تونم بیارم برات ..اما فقط یکی دیگه از کتابامو گم می کردم..
حتمن حتمن باید برم آمریکا ..و این یعنی
apply ..
بایدتمرکز لعنتی پیدا شه..
دوس پسر چیز بدی نیس ..اما در دراز مدت میره رو اعصاب..
دخترام که همه شون رو اعصابن..یعنی پسرا م رو اعصابن اا
اما چون تو دختری اولا باهات خوش اخلاقن..
مثلن الان دارم سعی می کنم قوی باشم و به خودم تکیه کنم..
اما انگار واسه این مو ضوع احتیاج به انرژی دارم
انرژی ام انگار نمی خواد جور شه
چه قدر یه دفعه" م. "رو بی خیال شدم!!
اون که تازه آدم شده بود ..
تازه فهمیده بود که قضیه قرار نیس جدی باشه ..
فقط قراره دمی دور هم باشیم
اما خود خواهیش دیگه رو اعصاب بود
واقعن چی بود این مدرسه.
پر از دوست درست حسابی ..
هنوز دنیای واقعی آدما رو محکم و حسابگر نکرده بود
یه یه هفته ای هست اشکا جفت و جور نمی شه ..
فک کنم مشکل اصلی همین باشه
دلم می خواد حالشو داشتم که ایده بزنم واسه اون سوال گراف
بابا به کی بگم ..دلم می خواست یه دوستی مرامی با یه دختر داشتم ..
می گم دختر واسه اینکه تجربه ثابت کرده با یه پسر نمی شه دوست مرامی بود..چون مهمترین چیز اونه که تو یه دختری و اون یه پسر..
عقده
عقده..عقده..سنگینی ..احساس مسئولیت..
شاگرد 24 تومن رو واریز کرده40و50 تومنی هست تا آخر ماه غذا هم که خونواده مفتی می دن
نمی دونم درستش اینه که کفش بخرم یا نه
یه چیزی باید پیدا کنم که شادم کنه
اه کاشکی اون تصادف لعنتی منو از کوه رفتن و رکاب زدن عاجز نکرده بود
می رم
میرم چیتگر ..گور بابا ی سلامتی
بعدهم میام و یه عالم دو گوله تکون می دم
فقط باید شروع شه..بعد می افته رو غلطک
...

Friday, September 29, 2006

قضیه اصلن کاملن غریزی و مزخرفه.
یه حس ناجور که مهم باشه به نظر بقیه چه جوری بیای..حالمو به هم زدن همیشه این جور آدما
یه عالمه انرژی صرف این کار کردن که به نظر بقیه سطح بالا بیان
همه باید بفهمن اینا چی می خونن ..چی می بینن
حرفایی که واسه دهنشون بزرگه رو تحویل می دن ..الکی الکی آدما رو تحقیر می کنن..
چه دردی می کشن طفلی ها
البته قبول دارم واسه خیلیا سخته این قضیه..
کسایی که نباتی زندگی می کنن و از این ور اون ور آویزونن..
خودم ام گاهی اینجوری شدم..
خوشحالم که تجربش کردم این موضوع رو
می دونم چه مزخرفیه
دیگه هیچی مهم نیس .....

Tuesday, September 26, 2006

Hi everybody,..
As an Iranian girl there are things in my life that I would be pleased to let others know.Sorry for my terrible English,
Send comments and I will start this weekend.