It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Friday, April 25, 2008

اوج می گیرد دارد که آن دم

یک، دو، سه
در کشاکش آمیختشِ تن های تنهامان،

با این آخرین شلیک است که بی وزن می شوی در آغوشم
و شتاب لغزشم می گیرد
در سرسره ی شیب انگیزِ لذت از تو

لبریز است از هیجان سقوط آزاد ، ای نازنین، این اوج، این یکتا دَم ِ اوج گیرِش

No comments: