It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Monday, May 12, 2008

آن قبلترها

می دانی این ماجرا بر می گردد به خیلی سال پیش
آن قبلتر که 500 تومنی برای خودش ابهتی داشت و لای پولهای مچاله شده ته کیفت گم نمی شد
آن قبلتر که هنوز نامت به افتخار یک ترانه ی برنامه کودک "مینا" شده بود نه ترانه ی " گل مینای جوان"
حتی آن قبل تر که آمریکا بهشت بی بروبگرد زمین بود
همان روزها از که پسر ها موجوداتی عجیب بودند که هردم دختر ها را فرییب می دادند و باید مواظب بود بود که گولشان را نخورد
...که توهم امر مجهول باردار شدن پس از کوچکترین تماس ج.نسی خواب هر شب را بیخواب میکرد
.... که آواهای گوگوش و کریس دی برگ پادشاهان بی رقیب تنهایی بودند
... که هنوز سیگار بوی بدی می داد وسر دردآور بود
...که شراگیم روشنفکر ترین وبلاگ نویس بلاگستان بود
...که ایران برای بیشتر آدم ها چیزی بیشتر از پنج حرف بود و ناسیونالیستی یک جور روشنفکری...
...

No comments: