بستنی ها را برایت لب پنجره ی اتاقم گذاشته بودم تا بیایی،
و همین جور که داشتم تقلا می کردم که برجستگی گونه هایت را روی کاغذ سایه بزنم،
نه از روی عکسی از تو،
و نه از حضور خارجی ات که یافت نمی شد در اتاق،
داشتم سایه می زدم گونه هایت را و خیره شده بودم به تصویر مجسّم ات در گوشه ی ذهنم،
که یقین دارم جایی ست پایین پیشانی، بالای ابروهام،
،
با پژواک صدایت در اتاق،
بستنی ها ی ذوب شده و کثیف را که به دستانت سپردم ؛
فریاد کشیدی و دوان دوان
دور،
دور،
دورتر شدی
و در صدای شُر شُر شیرِ آبی دوردست محو شدی
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment