It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Sunday, October 26, 2008

Do Not Intrude MY PRIVAcY!!

اینچنین نکوبان دلوَت را
به قصد آن آخرین جرعه ی گوشه گیر ته چاه
که آن نه از برای کشف شدن،
سالها، ماهها و هفته ها را
به سوی خاموشی پا نَزَده ی آن بیخ
آهسته آهسته پایین و پایینتر خزیده...


پ.ن: اثر اورجینال است، کپی رایت محفوظ

Sunday, October 12, 2008

مهاجرت

فرض 1.شما یک سری اصول بر اساس سلیقه و تجربه و شناختی که از خود دارید برای زندگی خود وضع می کنید .
فرض 2. محیط اطراف شما بصورت یکپارچه این اصول را چپ و راست نقض می کند.
فرض3. به شما خبر رسیده است که یک سری محیطهای دیگر وجود دارند که اصول شما را نقض نمی کنند.
فرض 4: شما به ادامه ی زندگی علاقه مندید و تمایلی به خودکشی ندارید.
اصل صفر از اصول زندگی شما: اصول مصوبه از روی شکم تعیین نشده اند.
______________________________________________
=|

نتیجه: شما باروبندیلتان را برمیدارید و شروع به تست کردن آن یکی محیطها می کنید که آیا به راستی اصول شمارا نقض نخواهند کرد یا نه.

Saturday, October 04, 2008

یک داستان خیلی کوتاه

و راننده که با شتاب پیچید به سمت راست، خواستم به راننده بگم چرا این خانوم که مسیرش باما یکی بود رو سوار نکردی که چشمم افتاد به سه تا جنازه که روی هم دراز به دراز رو صندلیای عقب ماشین جا داده بودن...