It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Wednesday, January 20, 2010

خواهم ایستاد..







من در مقابل این سیل سراسیمه¬¬ خواهم ایستاد




چرخدنده های ساعت را در هم خواهم شکست



عقربه¬های نافرمان زمان را با اندامم خرد خواهم کرد



تا هیچ تیکی و تاکی جوشش خون در رگهایم را نباشد که قاب بگیرد

No comments: