هر روز که خواب هيکل سنگينش را از تنش برميداشت، بايد شروع مي کرد به کندن زائده هايي که در طول شب در گِل بسترش ريشه دوانده بود و تنش را به بستر ميخکوب مي کرد
ابزار مخصوصش را از کنار دستش برميداشت و به جان بندهاي گوشتي تَنَش مي افتاد
هفده هجده ساعت بعد خسته و خونين به خواب مي رفت
Saturday, October 09, 2010
Subscribe to:
Posts (Atom)