هر روز که خواب هيکل سنگينش را از تنش برميداشت، بايد شروع مي کرد به کندن زائده هايي که در طول شب در گِل بسترش ريشه دوانده بود و تنش را به بستر ميخکوب مي کرد
ابزار مخصوصش را از کنار دستش برميداشت و به جان بندهاي گوشتي تَنَش مي افتاد
هفده هجده ساعت بعد خسته و خونين به خواب مي رفت
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comment:
تبحر خاصی در خلق فضاهای گروتسک داری پیدا میکنی، اگر فقط این سنگینی رو حرکت بدی و به ذهنت اجازه بدی که سبکبارانه به پیش یتازه...
Post a Comment