میخواهم جشنی به پا کنم!
یک جشن خودمانی
یک جشن خصوصی
شاید به اندازهی کسانی که گاهی اینجا را میخوانند؛
بالهایم جوانه زده اند
نیمه شب بود که از خارش شانههایم بیدار شدم
بالهایم جوانه زده بودند
رها شدم دیگر
دیگر پرواز خواهم کرد
دیگر مرزی نخواهد بود
آنچه جاذبهی زمین را رام خود کرده خواستن من است که آنچنان دم کشیده که بازوانم را قدرت بخشیده
و همهی خستگیهای ممارست
و همهی صبر کردنها وقتی افق تاریک تاریک بود
و همهی راه گم کردنها
و همهی همسفران گاه و بیگاه
و همهی راهزنان بر سر راه
Friday, July 12, 2013
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment