It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Monday, March 24, 2014

بیداری

این را در کامنتی برای پست فیس بوک دوستی درباره‌ی دوگانگی تمایل به ماندگار شدن در یک جا و میل به حرکت نوشتم :
«هر روز صبح که بیدار می‌شوم ریشه‌های کوچکی که شبانگاه در رختخواب دوانده‌ام با ناخن می‌کنم، دیگر به سوزش‌ کندنریشه‌ها عادت کرده‌ام، از خواب بیدارم می‌کند..»

Friday, March 07, 2014

تیاتر سیاسی ۸ مارس

سال ۸۵ بود که در بحبوحه‌ی پررنگ شدن و مردمی شدن حضور جنبش چپ در دانشگاه، و بدنبال برگزاری ۱۶ آذر چپ در تهران، امیرکبیر و شریف،  برای ۸ مارس هم بیانیه‌ای آماده شده‌بود در شریف که دادند من بخوانم. سال دوم دانشگاه بودم و بی‌تجربه، اما با این حال آگاه بودم از اینکه نگذارم هر چیزی در پاچه ام برود! متن را که س.ث به دستم داد به چند تا از جملاتش گیر دادم و عوضش کردم و مخالفتی نکرد. در واقع دم دست ترین و بیخطرترین دختر تشخیص داده شدم در شریف برای خواندن بیانیه. اما با بیشتر مطالب بیانیه موافق بودم پس قبول کردم که بخونمش. ویدیوش در اون زمان در یوتیوب و ایمیل ها پخش شد اما بعدها خیلی دنبال عکس یا ویدیویی از اون واقعه گشتم و پیدا نکردم. دست کم ۲۰۰۰ نفر جمع شده بودن و من جلوی بوفه‌ روبروی ابن سینا رفتم بالای یک میز تحریر و بلندگو را دادن به دستم که بیانیه را بخوانم. حس خوبی بود و تعجب می‌کردم از این همه سکوت جمعیت و البته بلندی صدای بلندگو. از وسطهای متن یکی از حراستی‌ها که مواظب جمعیت بود و بچه‌های شریف حتما میشناسندش (همون که از همه غلتشن تر بود) شروع کرد به تلاش به کشیدن من پایین از بالای میزتحریر. از اون طرف س.ص که درشت هیکل چپ‌ها بود مچ پاهای من را گرفته‌بود و بالای میزتحریر نگه می‌داشت تا متن تمام شود.
همه‌ی ۸ مارس همین بود: متنی که چند نفر ناشناس نوشته بودند، حراستی ابزار حکومت که من را به پایین میکشید و اکتیویست چپ با دغدغه‌های چپ رادیکال که سعی می‌کرد من را آن بالا نگه دارد.  و البته مرد و زن حاضر و تماشاگر که همه آگاه بودند از تبعیض جنسیتی در دانشگاه!  ..