It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Friday, May 15, 2015

اثاث کشی

قبل‌ترها همیشه از اثاث کشی فرار کرده بودم، می‌ترسیدم از اثاث کشی، مثل ترسم از قبرستون، مثل ترسم از خدافظی
موقع اثاث کشی که می‌شد یه دفعه یادم می‌آفتاد که امتحان دارم، پروژه دارم‌، خونواده رو می‌پیچوندم می‌رفتم خونه‌ی دوستام، می‌پیچوندم خلاصه
اومدم که اینطرف، موقع اولین اثاث کشیم همه‌اش انتظار داشتم از یه نفر که اونموقع پارتنرم بود بیاد و کمکم کنه برای اثاث کشی، که البته اون سفر بود و من موندم یه خونه پر از خرت و پرت بدون هیچ دست و پایی برای جمع و جور کردنشون، همه‌اش انتظار داشتم یکی بیاد همه‌چی رو سر و سامون بده و من بشینم درسمو بخونم
این‌بار که دومین اثاث کشیمه خیلی اوضاع عوض شده، بهش به چشم یه پروژه نگاه کردم و از یه هفته قبل شروع کردم به بسته بندی، همه‌چی رو برنامه‌ریزی کردم و اصلن فکر نمی‌کردم انقدر راحت می‌شه با قسمت بندی کارها و مدیریت، آسونش کرد
به این اثاث کشی و انجام اون با موفقیت به چشم یک دستاورد نگاه می‌کنم

No comments: