آخرین لقمه ی دود که با آرواره های مویین دماغش جویده می شد، دانه گردوی پلاسیده ی مُخش جانی گرفته بود و پرباد،
می شد پنداشت برای چند ساعت در جمجمه اش خوش می نشیند و لق نخواهد زد!!
Friday, June 20, 2008
Thursday, June 12, 2008
شرح حال
بد نیست گاهگاهی آدم به پادردی، دست دردی، سرطانی، اوریونی، سرخکی ، آبله ی مرغی ای چیزی مبتلا شود تا برای یک جا نشستن بهانه ای داشته باشد برای خودش!!
Subscribe to:
Posts (Atom)