It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Friday, December 05, 2008

انار

و یک روز میرسد از جنس فردا که ما دوباره باهم خواهیم بود
و ما کنار هم لم میدهیم
و ما صدای هم را میشنویم با گوشهای خودمان؛ نه با میکروفن و نه تلفن و نه هر کلمه ی خارجی دیگری چون که همه چیزهای جدید را خارجی ها می سازند
با گوشهای خودمان همدیگر را میشنویم؛ گوشهایی که از اولش بوده و خارجیها نساخته اند
و ما هم را لمس خواهیم کرد ای خواستنی نمی توانم بگویم ترین یا نه چون با خودم رودرواسی دارم
و ما به هم نگاه می کنیم و حرف نمی زنیم ازهمان نگاهها که به نظر بقیه احمقانه می آید

یک روز که بخیه زده شده محکم به ته همه ی راههای که پیش روی ماست
یک روز نارنجی

گور بابای همه ی وبکم ها و مسنجرهایی که وبکمشان کار نمی کند یهو،
یک روز میرسد که دوباره لمس می کنیم هم را
و یک روز می آید که بی ترس از هیچ کس با هم خواهیم بود
یک روز، یک جا، هر آینه می توانیم هم را ببوسیم بدون ترس
یک روز میرسد که باهم خواهیم بود
یک روز از جنس فردا
یک روز که خسته نیستیم
یک روز که پول خواهیم داشت
یک روز که هیچ نگران نخواهیم بود
یک روز شل و ول و راحت
یک روز با طعم آب انار
یک روز آن دوردورها

No comments: