چشمانش آرام آرام در کاسه ی تنش ته¬نشین می شوند
لبهایش همچون دهانه¬ی کیسه ای گشاد می شود و
شکم بادکرده و بی رمقش چون کاسه روی چرخ کوزه گری روزگار، به هدف می رقصد
و سر، چشم ها، گوشها و مخیله اش را در خود حل می کند..
It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی میکرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه میکردم، ...