It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Tuesday, September 28, 2010

یواشکی

من از پشت پرچین تورو دیدم


من تورو یواشکی از لای آهن پاره ها دیدم

از دست من قایم نشو، من تورو دیدم

تو رو دیدم دیدم فرار نکن منو نیگا کن

بیا به من کمک کن که این دیوار رو سوراخ کنیم

نه، بیا با هم از این دیوار بالا بریم

بیا بالای دیوار تا دستامون بتونن لمس کنن هم رو

2 comments:

zodiak said...

عزیزکم....ه

Unknown said...

همه چي از همين ديدن شروع ميشه و بعد سسوراخ كردن ديوار و بعد خراب كردن ديوار و بعد ... نگاهي به خرابه ها مي اندازيم و ميگيم عجب خرابكاري كرديم ! و بعد شروع ميكنيم به دوباره ساختن ديوار