Friday, December 02, 2011
Wednesday, August 17, 2011
جوانه
هر چقدر که چنگ می زنم و چشمانم را از جا میکنم و در یک گوشه می خشکانم باز چشم دیگری در حفره ی زیر ابروانم سبز می شود.
Tuesday, May 17, 2011
Wednesday, February 02, 2011
Sunday, January 02, 2011
مردمان
مردمان پایینتر از خط وسط چراغهایی نیمه خاموشند اندرون دشتی مملو از کثافت
این گونه نیست که آنها نیندیشند و یا نفهمند
آنها تنها فریاد نمی زنند مثل من دغدغه هایشان را
و از عالم و آدم طلبکار نیستند
آنها یاد گرفته اند که نیمه شب ها فکر کنند و فردا صبح
چای سرو کنند برای آقای رییس و اصلن به روی خودشان نیاورند خیلی چیزهارا
مردمان کوچه و بازار خیلی چیزها می فهمند
خوب می فهمند که چه باید کرد وقتی اوضاع خیلی خراب است
که تقصیر چه کسی نیست
بهتر از من:
که تشکلی به اسم خانواده مسئولیت وصول طلب اینجانب را از کائنات به گردن گرفته است
آنها به خوبی دانسته اند که فریاد تنها در خواب شیرین است
و یگانه رفیق وفادار اشکها بالشی است که به زیر سر می گذاری
و زندگی بسیار بسیار تلخ است
آنها می دانند که کسی که زیاد حرف می زند، کمتر فهمیده
تفاوت آدمها را می فهمند
درد زمانه را می دانند
ناتوانی بشر را آگاهند
آنها شاید خیلی چیزها راهم ندانند
اما حضورشان را منتی بر بشریت نمی دانند
و وجودشان اثر مثبتی بر چرخه ی حیات دارد
Subscribe to:
Posts (Atom)