It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Saturday, August 02, 2014

واقعیت

گاهی لازم است که چَک بخوری تا حواست سر جایش بیاید،
 تا چشمانت را باز کنی ببینی کجا ایستاده‌ای و با چه کسانی ایستاده‌اند
تا بار گرانبها و دردناک انسانیت را بر گردن بگیری

میان دنیای رنگارنگ کودکی و دنیای جدی بزرگسالی ضربات محکم لگد و تو دهنی هستند
   برای خیلی‌ها این آستانه هیچ گاه  و برای خیلی‌ها خیلی زود رخ می‌دهد

شاید باید شکایت را به پدر ببرم که زودتر از اینها من را با واقعیت مواجه نکرده بود ...

No comments: