It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Wednesday, November 29, 2006

بحث بحث این بود که ازدواج آره یا نه؟
معلومه که اسم ازدواج لزومی نداره...اما من واقعن با اینکه هر روز صبح قبل از رفتن بیرون از خونه یه فرنچ کیس لایت داشته باشم وشبها نفس گرمی با نفسم مخلوط شه حال می کنم..وفکر می کنم برام بهتر از تنهایی جواب می ده..حداقل سه چهار روز از هفته..بهم انرژی می ده و خب چرا از این انرژی که در دسترسمه استفاده نکنم؟ توی هر کار و شاخه ای اگی بخوای یه چیزی بشی باید تن سالم داشته باشی .. اگی واقعن برات مهمه که یه چیزی بشی بیشترین استفاده رو از محیط اطرافت ببر و مثل من ادای قهرمان ها رو در نیار!

Monday, November 20, 2006

به عزای کدوم حق از دست رفتت مشکی به تن می کنی؟
رسمبر این است که در سوگ از دست رفته ای مشکی به تن کنند.
اما آیا قاتلین خود مجاب به عزادارین؟؟؟

Wednesday, November 08, 2006


بکارت را که می شنوم "تس" در خاطرم زنده می شود ..دخترکی که در شب پیوند با معشوقش قرار بر آن شد که از در صداقت هر آنچه باید گفت بگویند..وپسرک تصورش هم نمی کرد که تس باکره نیست...تس صداقت پیشه کردو ماجرای تجاوز را بازگفت ..هیزمها در شومینه ی کلبه گر می گرفتند..ومرد تردید در وجودش رخنه کرد .. تس رادوست می داشت ..لبها ی تس طعم کره و عسل می دادند.بین سنت و عشق یکی را باید بر می گزید ..مهلتی برای تصمیم گیری خواست و تس را ترک کرد...ما جرا به اعدام تس که ناگزیر به قتلی شده بود ختم شد.
مرد پشیمان و دلتنگ صحنه ی اعدام را شاهد بود... شاید اگر اندکی زودتر باز می گشت..
گناه دختر چه بود؟نمی توانست با زیرکی مرد را بقریبد و ماجرا را پنهان کند؟شاید مرد پشیمان روز اعدام به همین می اندیشید.
چه بود که آن شب مرد را به ترک معشوقه وا داشت؟عشق را .صداقت را در چشمان دخترک ندید؟ریسمان های سنت تن مرد را در بر گرفتند از کلبه ی ییلاقی بیرونش کشیدند و او می جنگید...یک سال و اندی گذشت تا ریسمانها را از هم تاراند..خسته از نبرد و خو شحال از پیروزی از اعدام تس با خبر شد..
توضیحات:"تس"شخصیت اول کتاب "تس" اثر "توماس هاردی"است

Tuesday, November 07, 2006