It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Tuesday, March 27, 2007

نوازش...


دستانم گونه هایت را لمس می کنند؛دانه دانه جوانه های زبر ریش ها را طی می کنند

از روی شقیقه به زیر چانه می خزند،از چانه ها بالاتر لبها را حاشیه می زنند، لبها را به بینی پل می زنم

با نوک بینی ات دایره می کشم ؛ تا حد فاصل ابرو ها بالا می روم؛انگشتان دستم از هم جدا شده هر کدام ابرو یی را شانه می زنند

از پشت پلکهای بسته ات رستنگاه مژه ها را طواف می کنم...

4 comments:

? said...

قشنگ بود مینا...

Anonymous said...

hi
i found you by chance. a girld from iran, an iranian? do you feel the iranianity? do you know the iranians have great thoughts? great civilization? visit my weblog to know about these

adaughterofpersia said...

dear anonymous,
I did not say nation is important ;I said I am trying to convince myself that it is important;be careful when U read something bold on the head of a website!

امیر said...

چه کار خوبی میکنی.