It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Friday, August 22, 2008

those special moments...

نه!
زنده ها، مرده ها را سنگ نمی گذارند رویشان که برنگشتنشان را تضمین کنند،
زیر سنگهای گنده پنهانشان می کنند تا که تعفن تدریجی هیکلشان تصاویر زیبایی که در زهنشان دارند را به گند نکشاند.

Friday, August 08, 2008

چطور تن داده ایم به این بالماسکه؟

آیا ممکن است که در نقطه ای از دنیا در همین زمان و یا همین نقطه ی دنیا در یک زمان دیگر، یک نفر یا چند نفر از دیدن عکسها و فیلمهای من و همکلاسی هایم با این مقنعه ها همان احساسی را داشته باشندکه من از دیدن آن روبنده های وحشتناک زنهای محلی در فیلم ِ"سازدهنی" داشتم؟ و از خود(شان) بپرسند که چطور ممکن است تن داده باشند اینها به شرکت در چنین بالماسکه ای؟

Sunday, August 03, 2008

دوست قدیمی*

خدافظ دوست قدیمی!
بازم به گوشه ی دنجت خواهم آمد!
شاید یک هفته ی دیگر یا یک ماه دیگر یا نمی دانم کِی
به گوشه ی دنجت می آیم با چند بطری دلستر لیمویی که من دوست دارم و تو دوست نداری
با چند پاکت آب آلبالو که دوست داری
و قوطی های کنسرو ذرت و چند بسته قارچ
می آیم تا لب سکو لم بدهیم کنار هم در سایه
می آیم تا همه ی فیلم های تا نیمه دیده یمان را به آخر برسانیم
و همین طوور فیلمها، نقاشی ها و داستان های نیمه ساخته مان

دوست قدیمی
در بیرون از زمین ایستاده ای
ایستاده ای و بهمن کوتاه کشان به دور دستها خیره شده ای
دوست قدیمی ترین،
باز هم به سراغت می آیم
برای تجربه چندین باره ی نشستن خارج از زمان
و برای گوش سپردن به آن لحنِ "خلاص" ات
و برای لمسِ قوس پیشانی ات دوست قدیمی

دوست قدیمی بگذار به گورکنی خود ادامه دهم
و یقین دار که گاه گاهی می آیم تا خسته گی ام/ات را در کنی

هوای گوشه ی دنجمان را داشته باش، قدیمیترین!

*: نوشته ی بالا ترجمه نیست و تنها به دلیل متاثر شدن نویسنده ی بی جنبه اش از ترانه های انگلیسی زبان به آن سبک نوشته شده!