It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Sunday, August 03, 2008

دوست قدیمی*

خدافظ دوست قدیمی!
بازم به گوشه ی دنجت خواهم آمد!
شاید یک هفته ی دیگر یا یک ماه دیگر یا نمی دانم کِی
به گوشه ی دنجت می آیم با چند بطری دلستر لیمویی که من دوست دارم و تو دوست نداری
با چند پاکت آب آلبالو که دوست داری
و قوطی های کنسرو ذرت و چند بسته قارچ
می آیم تا لب سکو لم بدهیم کنار هم در سایه
می آیم تا همه ی فیلم های تا نیمه دیده یمان را به آخر برسانیم
و همین طوور فیلمها، نقاشی ها و داستان های نیمه ساخته مان

دوست قدیمی
در بیرون از زمین ایستاده ای
ایستاده ای و بهمن کوتاه کشان به دور دستها خیره شده ای
دوست قدیمی ترین،
باز هم به سراغت می آیم
برای تجربه چندین باره ی نشستن خارج از زمان
و برای گوش سپردن به آن لحنِ "خلاص" ات
و برای لمسِ قوس پیشانی ات دوست قدیمی

دوست قدیمی بگذار به گورکنی خود ادامه دهم
و یقین دار که گاه گاهی می آیم تا خسته گی ام/ات را در کنی

هوای گوشه ی دنجمان را داشته باش، قدیمیترین!

*: نوشته ی بالا ترجمه نیست و تنها به دلیل متاثر شدن نویسنده ی بی جنبه اش از ترانه های انگلیسی زبان به آن سبک نوشته شده!

No comments: