It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Tuesday, June 30, 2009

کلیشه

دختر همین که آرام آرام روی سنگفرش قدم میگذاشت زمزمه ای از پشت سر شنید:
خانوم.-آهنگ صدا شبیه صدای گوینده های قصه ی شب رادیو دلنشین بود-
از این فکر که چند سالی میشود که پیشنهاد خیابانی نداشته خنده اش گرفت
خنده اش را فرو خورد و به سمت صدا برگشت:
یک مرد سبزه رو، سی، سی و پنج ساله با قد و قامت بلند و چهره ای که جذابیتی برای دختر نداشت
-خانوم شرمنده قصد جسارت ندارم
-بله؟؟
-خانوم من مزاحم نیستم فقط میخواستم بدونم اینی که دستتونه حلقه س یا انگشتر
دختر بازهم به چهره ی مرد نگاه کرد
به نظرش رسید که پوست صورت مرد به شدت کدر و پرجوش است، اندکی تامل کرد، با صدای آرام و کودکانه ای جواب داد:
-حلقه است

No comments: