دستان خشک شده ام را به سقف می چسبانم
کله ام را از انتهای ستون فقراتم آویزان می کنم
پاهایم در خالی اتاق فرصت پرواز می یابند
وزن که فرو می ریزد، نیاز به پرواز بیمعنا خواهد بود
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی میکرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه میکردم، ...
3 comments:
سيستم رو عوض كرىي تمام كامنت هات اؤ بين رفت :(
...
...
.
نفهمیدم چه طوری می شه بی وزنی رو درک کرد؟!
Post a Comment