It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Sunday, April 06, 2014

در رو پشت سرت ببند

 چند وقتی بود جفت زانوهاشو گذاشته بود بیخ گلوم تکونم نمی‌داد،
با اون لبخند بیروحش زل زده بود تو چشام و می‌گفت چرا تازگیا لبخند نمی‌زنی، چرا از حضور زانوی من بیخ گلوت سرخوش نیستی
تو چشاش نگاه کردم و گفتم، خیلی خوش گذشت داری می‌ری بیرون در رو  پشت سرت ببند

No comments: