4-5سال پیش که با اولین دوست پسرم به هم زدم یه متن ادبی تولید کرده بودم که توش من داشتم نامه هایی رو پاره می کردم که براش نوشته بودم اما چون رابطه مون به هم خورده بود اون هیش وقت نخونده بود و بعد یه کبریت توشون زدم و نامه ها گر گرفتن ؛خواستم که یه تیکه از نامه ی نیمه خاکستر رو بخونم که نامه هه تو دستم خورد شد و زمین ریخت.توصیف کرده بودم که چه طور کلمه های اون نامه ها برام بی معنیه و اینکه بعد از اون فرهنگ لغت من هم عوض شده؛اما حالا اصلن دلم نمی خواد نامه های قدیمی رو پاره کنم و آتیش بزنم:
نامه هایت را آتش نمی زنم
با تو بودن ها را نمی خواهم که از خاطر ببرم
انکارت نمی کنم ؛این تو را آری ؛ آن تو انکار کردنی نیست
تویی که امروز هستی را بیزارم ؛اما آن تو را که دوست داشتنی بودی دوست می دارم
تو آب پرتقال نبودی که سر بکشمت و دیگر نباشی
وفریاد برآورم که زخمی نیستم از نبودنت
سلامت نمی دهم می بینمت
نا شناس ها را که سلام نمی کنند
زخمی ام کردی ؛زخمی ات کردم
خاک سپاری شده ای دیگر
نه؛جسد متحرکت التیامم نمی بخشد
بخشی از من به با تو بودن گذشت
نکه ای از تاریخ هستی ام آن روزهای باتوست
انکارت انکار من آن روزهاست
من که لحظه لحظه ی هستی ام را هر لحظه میکاوم
از کاوش لحظه لحظه ی تاریخ هستی ام سرخوش می شوم
ولحظه هایی هست که تو هم بوده ای
و من آن لحظه ها را نیز دوست می دارم
لحظه هایی بوده که دوستت می داشتم
من در دوباره بینی آن لحظه ها آن تو را دوست می دارم
بیزارم از این تو
اما از خاطر نمی رانم آن دوست داشتنت را
وبه یاد آن روز ها؛ آن من که می شوم آن تو را چند باره دوست می دارم
از بیزاریت که لبریز می شوم ؛چرندیات این تو به این من را که می خوانم
نامه های زیبا ی آن تو را به آن من از خشم نمی درم
به دست شعله های گرسنه ی آتش هم نمی سپارم که آن تو را در چشم هم زدنی بتارانند
کلمه به کلمه ی آن نوشته هایت را چند باره می خوانم
و از زیست گذرا در آن من سر خوش می شوم
چرا که هیچ گاه آبگیر نمی خواستمت که یک جا بمانی و گند بالا بگیرد و هر دومان را ویران کند
آبگیر نبودی و آبگیر نبودم که یک جا بمانیم تا خورشیدمان بخشکاند
جویبار بودم و جویبار بودی و سرازیر شدی و سرازیر شدم
شیب تپه من را به یک سو راند و تو به یک سو رانده شدی و ناشناس شدیم