خیلی وقت است که اینجا روی این تخته چوب شناور روی آب نشسته ام و تماشایتان می کنم
می بینم که می دوید؛فریاد می زنید،هم آغوشی هایتان را ؛گلاویز شدنتان را از اینجا؛از روی این تخته چوب می بینم
با جریان رود جلو می روید ،می روید،می روید،از نگاهم گم می شوید،گم می شوید،نیستید ،نخواهید بود؛نیست میشوید
نیست می شوید و هیکل های تازه تر از آن دور می آیند،می آیند،می آیند و به هم گره می خورند،گلاویز می شوند و رود اندام پاره پاره شان را می برد ,می برد ؛گم می شوند
اما من هستم؛می مانم می مانم،می مانم و غرق تماشا ی شماهستم
نعره های شادی و خشمتان مرا می فهماند که هستم
جریان رود تنم را کارگر نیست
تسمه پروانه ای قوی ،گویا،از وقتی که بوده ام به شدت تقلا می رده که رود نتواند که ببردم
و یادم نیست آخرین بار کِی بود که تخته تَکان خورد
Sunday, July 22, 2007
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment