It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Monday, July 09, 2007

i wish i was special!

1.می دانی ماریام؛ما همه ی دار و ندارمان را حراج کرده ایم و آنچه عایدمان شده را داده ایم یک لحاف پشمی گنده برایمان دوخته اند و روی سرمان کشیده ایم که نه دردی ببینیم و نه بشنویم و فراموش کنیم بدبختی هایمان را؛لحاف را قفلی زده ایم که کسی نتواند کنارش بزند؛حتی اگر پشیمان شویم هم خودمان نمی توانیم کاریش بکنیم!!کلیدش خیلی وقت است که معلوم نیس کجاس


2.ما از آن احمق های ندید بدید هستیم که وقتی خبر گرفتن 5 زار پاداش می شنویم همه ی 10-12 نفر آدم دور و برمان را یکی 2 زار کباب مهمان می کنیم.از آن عقب مانده های پایین شهری که با یه دسته گل داوودی خر می شوند.

پ.ن:نبودن توه که دلتنگم کرده.

No comments: