Tuesday, September 25, 2007
روی خط خفگی
اصلن اگر این مترسکی که پایش را محکم بیخ گلویم گذاشته و همین طور فشار می دهد قبلش من را به ته این استخر 1.5 متری نینداخته بود با یک حرکت از جا بلند می شدم و با تمام قدرت به کناری پرتاب می کردم اش ؛ هر حبابی که با این صدای قلپ قلپ از دهانم خارج می شود قسمتی از وجودم قلوه کن می شود تا حالا نفسم سی شماره ای هست که تاب آورده . نگاهم به آن بالای آب است که کافیست این مترسک خرفت ، این تفاله ی ناخوانده یک دَم پایش را بردارد تا ذره ای هوا ششهایم را سرحال بیاورد. ابروهایم را به هم نزدیک کرده ام و ذهنم در نقطه آنچنان متمرکز شده که اگر متافیزیکی در کار باشد حتمن همین حالا حالا هاست که صدای زنگ گوشی همراهش ، جیغ زنی از سمت خیابان، صدای پای یک نفر غریبه لحظه ای پای عظیمش را از فشار دادن غافل کند تا در کسری از ثانیه به سطح آب برسم و از اولین سوراخ محوطه از نظر ناپدید شوم.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment