Sunday, January 13, 2008
یک شب که خواب بودم..
من فریاد زدم؛ من تقلا کردم!! با تمام وجود دست و پا می زدم که به سطح آب برسم.. فریاد زدم که بیرون بکشندم ..آنها نشنیدند.. نخواستند که بشنوند.. همه ی تقلایم را .. همه ی دلایلم را که نفس نفس زنان زیر آب فریاد زدم...نشنیدند...حکم را مدتها بود که دور از گوشهای من صادر کرده بودند و یک شب که خواب بودم تمام تنم را فولاد بستند و بیدار که شدم همینجور پایین و پایینتر می رفتم در اقیانوسی کف آن ناپیدا..
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment