It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Sunday, January 13, 2008

یک شب که خواب بودم..

من فریاد زدم؛ من تقلا کردم!! با تمام وجود دست و پا می زدم که به سطح آب برسم.. فریاد زدم که بیرون بکشندم ..آنها نشنیدند.. نخواستند که بشنوند.. همه ی تقلایم را .. همه ی دلایلم را که نفس نفس زنان زیر آب فریاد زدم...نشنیدند...حکم را مدتها بود که دور از گوشهای من صادر کرده بودند و یک شب که خواب بودم تمام تنم را فولاد بستند و بیدار که شدم همینجور پایین و پایینتر می رفتم در اقیانوسی کف آن ناپیدا..

No comments: