It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Friday, January 10, 2014

سلف کانفیدنس :)

رفتم سر بزنم به بلاگ بچه‌های قدیمی، گویا از انبوه بچه های دوره‌ی لیسانس که بلاگ می‌نوشتن من یکی از معدود کسایی هستم که چند سال یه بار اینجا رو آپدیت می‌کنم،
اصرار داشتم به این پیوستگی، به این که علی رغم همه‌ی فراز و نشیب‌هایی که داشتم  و خیلی بلاگ‌ها و تریبون‌های دیگه‌ای هم برای خودم ایجاد کردم، یک لاگ پیوسته از این مسیر داشته باشم، این به خودم بسیار کمک کرده و از این که این جسارت رو دارم که واقع‌بینانه به خودم نگاه کنم و از واقعیت فرار نکنم(حتی اگر کسی بیاد و بپرسه که چرا در فلان موقع فلان کار رو کردی جواب دقیقی براش دارم)، به خودم می‌بالم.  

1 comment:

ندای غرب (میثم منیعی) said...

سلام خانم
مدتیه وبلاگتون رو می خونم، بهتون به خاطر این پیوستگی و قلم زیبا و روان و صمیمی تبریک میگم و از صمیم قلب براتون آرزوی موفقیت می کنم. شاد و سربلند باشید.