It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Thursday, January 09, 2014

آقای همکار اوکراینی

این آقای همکار  باتجربه تر که اهل اوکراین هستن و هرروز از یک دنده بلند میشن، نه این که یکی درمیون از دنده‌ی مثبت و منفی بیدار بشه، تابع تولید وضعیت روحیش کاملا رندوم هست و اصلا نمیشه نظم خاصی در رفتارش پیدا کنی.  دیروز ازش پرسیدم که به نظرت در این مرحله یک گزارش کشکی برای پروفسور سوپروایزر بفرستم یا نه، جواب فرمودن بفرست احتمالا جواب نمی‌ده ولی خوبه که درجریان باشه که یه کارایی کردی.بفرست. چند بار پیش نویس رو برای آقای همکار ایمیل کردم نظرش رو پرسیدم و چند تا ایراد از ظاهر نمودارها گرفت و من هم اونها رو اصلاح کردم و برای پروفسور و همکار گزارش رو فرستادم. امروز کلن با من حرف نزد، وقتی وسایلش رو جمع می‌کرد بره گفت: فلانی،  دفعه‌ی دیگه که خواستی برای پروفسور گزارش بفرستی قبلش حتما به من نشون بده، گزارشت افتضاحه فکر نکنم  پروفسور اصلا بخونتش و دوید رفت. همیشه همینطوریه، هیچ چی توی حافظه‌اش نگه نمی‌داره از حرفایی که قبلا گفته. همیشه ام دیرش شده. حتی انقدر تند صحبت می‌کنه که باید تو مغزت جملاتش رو از هم باز کنی و تفسیر کنی بفهمی چی می‌گه.  مشکل اصلی اینه که آدم تکلیفش رو نمیدونه باهاش. .

No comments: