دخترک نیک میدانست که رقص طرههای نازک موها در نوای نسیم بهاری منظره ای بس دل انگیز از چهره اش ساخته
با این وجود از سراشیبی پیاده روی سمت راست خیابان که پایین می آمد در ویترین مغازه ها چهره اش را وارسی می کرد.
ابرو ی راستش را بالا می انداخت چشمانش را آن گونه که بادامی تر شوند تنگ می کرد و چند ثانیه ای به سیمای خود خیره می شد تا آنجا که شیشه ی آن ویترین به سنگ نما تبدیل می شد.
می دانست چهار قدم دیگر که بردارد شیشه ی بعدی آغاز خواهد شد و او همین طورپیاده رو را پایین می آمد و سرش را به سمت راست می گرداند که از صحت حالت طره موی پیشانی اطمینان یابد.
مردی که از روبرو می آمد جمله ی رکیکی به زبان آورد
دخترک نه کسی را میدید و نه صدایی می شنوید
فرسنگها دور از دنیای پرهیاهوی آنها به مهمانی شب فکر می کرد و اینکه چگونه شایسته ترین دختر جمع باشد
پسربچه ی فال فروشی با چشمهای لوچ دست او را گرفت و ناله سر داد؛دخترک نه صدایی می شنوید نه سر خم می کرد که کسی را ببیند
جلوتر دو نفر با هم درگیر شده بودند و مردم در حلقه ای که گرد آن دو ساخته بودند
به تماشا ایستاده بودند
دخترک نه صدایی می شنوید نه سر می گرداند که کسی را ببیند
دخترک همین طور خطوط چهره اش رادر ویترین مغازه
ها سبک سنگین می کرد و به مهمانی شب می اندیشید
فریاد یک زن بلند شد:دختر دختر
صدایی نمی شنوید.
بووووووووووووووووووووم!!!!!!!!!ا
صدای لعنت فرستادن جوانی که سکاندار اتومبیل بود فضا را پر کرد:
دخترک دیگر حتی چهره ی خودش راهم با آن طره ی طناز پیشانی ندید ؛پیاده رو ها همیشه یه جایی پایان می یابند؛فکر اینجایش را نکرده بود
صدای جیمز هتفیلد هم دیگر نمی شنوید و ضارب جوان هِدسِت را که از گوش خونین و بی جان وی جدا می کرد پوزخندی زد و
وبا انزجار تکرار کرد: ناتینگ اِلز مَدِرز؛و گوشی موبایلش را که داشت توی جیبش وول می خورد به گوش گرفت و با عجله گفت که شیوا جان شرمنده مهمونی امشب کنسله ؛حالا دیدمت بهت می گم ؛آره به بقیه بچه ها هم بگو .دیدمت برات توضیح می دم.
Tuesday, August 07, 2007
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment