It is 22:55 and it gonna calm down in few seconds... بابا پشت تلفن مکث کرد و در حالیکه سعی می‌کرد بغض خودش رو پنهان کنه گفت پس بالاخره دختری از ایران رفت آمریکا، داشتم ریز ریز گریه می‌کردم، ...

Sunday, December 31, 2006

با عجله داشت رد می شد. یه عالمه بار دستش بود..چشاش بهت زده بود و صورتش به هم ریخته دندوناش تقلا می کردن برای نگه داشتن چادر روی سرش .حدودن 35 ساله به نظر می رسید . ازش وقتی واسه صحبت خواستم با مظلومیت سر تکان داد .جریان امضاها رو تعریف کردم با همون لحن مظلوم و نا چارش گفت آخه من سواد ندارم !گفتم برات توضیح می دم : شروع کردم از قوانین گفتن:هنوز هیچی نشده گفت:نه آقای ما خوبه نمی خوام طلاق بگیرم!باهم صحبت کردم ..از اینکه آقاش همیشه نیست. از دیه ..شهادت ..سن تکلیف حقوقی. .دختر داشت .گفتم تو که نمی خوای اونم مثل تو بشه ..گفت نه ..اون باید درس بخون بره سر کار..ازش قول گرفتم که بره نهضت .گفت شروع کرده .امضا کرد و جدا شدیم..

Monday, December 11, 2006

همیشه وقتی بیرون از این اتاق صداها بالا می گیره این صحنه می افته تو چشام و ول نمی کنه
داشت با تلفن حرف می زد پگاه می خواست بره تو اتاق.. هی در رو هل می داد.. .. ..با یه دستش گوشی رو گرفته بود وبا دست دیگش در رو..پگاه 3 سالی داشت . پای پگاه رفت رو ی شیشه و اندازه کف دست خون کف پای سفید کوچیکش رو گرفت..باید می اومدن از تو اتاق بتادین بر می داشتن.. در اتاق رو باز نکرد ..و پگاه رو هل داد عقب..و اون داشت با تلفن حرف می زد..
حق طبیعیش بود که با تلفن حرف بزنه؟معلومه..حق طبیعی پگاه بود که بیاد تو اتاق؟اختلاف سنی 14 سال بین فرزند ارشد و فرزند آخر در یه خونه ی کوچیک با امکانات محدود یعنی تضاد..یعنی سرکوب فردیت..یعنی سعی کن که زنده بمونی و سر کوب شو..یعنی تقلا..یعنی یه مادر خسته..یعنی یه پدر عصبی..یعنی تضاد با گروه هم سالان..یعنی در هم ریختن نسل ها....یعنی....
..

Wednesday, November 29, 2006

بحث بحث این بود که ازدواج آره یا نه؟
معلومه که اسم ازدواج لزومی نداره...اما من واقعن با اینکه هر روز صبح قبل از رفتن بیرون از خونه یه فرنچ کیس لایت داشته باشم وشبها نفس گرمی با نفسم مخلوط شه حال می کنم..وفکر می کنم برام بهتر از تنهایی جواب می ده..حداقل سه چهار روز از هفته..بهم انرژی می ده و خب چرا از این انرژی که در دسترسمه استفاده نکنم؟ توی هر کار و شاخه ای اگی بخوای یه چیزی بشی باید تن سالم داشته باشی .. اگی واقعن برات مهمه که یه چیزی بشی بیشترین استفاده رو از محیط اطرافت ببر و مثل من ادای قهرمان ها رو در نیار!

Monday, November 20, 2006

به عزای کدوم حق از دست رفتت مشکی به تن می کنی؟
رسمبر این است که در سوگ از دست رفته ای مشکی به تن کنند.
اما آیا قاتلین خود مجاب به عزادارین؟؟؟

Wednesday, November 08, 2006


بکارت را که می شنوم "تس" در خاطرم زنده می شود ..دخترکی که در شب پیوند با معشوقش قرار بر آن شد که از در صداقت هر آنچه باید گفت بگویند..وپسرک تصورش هم نمی کرد که تس باکره نیست...تس صداقت پیشه کردو ماجرای تجاوز را بازگفت ..هیزمها در شومینه ی کلبه گر می گرفتند..ومرد تردید در وجودش رخنه کرد .. تس رادوست می داشت ..لبها ی تس طعم کره و عسل می دادند.بین سنت و عشق یکی را باید بر می گزید ..مهلتی برای تصمیم گیری خواست و تس را ترک کرد...ما جرا به اعدام تس که ناگزیر به قتلی شده بود ختم شد.
مرد پشیمان و دلتنگ صحنه ی اعدام را شاهد بود... شاید اگر اندکی زودتر باز می گشت..
گناه دختر چه بود؟نمی توانست با زیرکی مرد را بقریبد و ماجرا را پنهان کند؟شاید مرد پشیمان روز اعدام به همین می اندیشید.
چه بود که آن شب مرد را به ترک معشوقه وا داشت؟عشق را .صداقت را در چشمان دخترک ندید؟ریسمان های سنت تن مرد را در بر گرفتند از کلبه ی ییلاقی بیرونش کشیدند و او می جنگید...یک سال و اندی گذشت تا ریسمانها را از هم تاراند..خسته از نبرد و خو شحال از پیروزی از اعدام تس با خبر شد..
توضیحات:"تس"شخصیت اول کتاب "تس" اثر "توماس هاردی"است

Tuesday, November 07, 2006

Monday, October 16, 2006

احکام عقد دائم2
مساله 2413:اگر زن در کارهایی که در مساله ی پیش گفته شد اطاعت شوهر را نکند گناهکار است وحق غذا و لباس ومنزل
وهمخوابی ندارد ولی مهر او از بین نمی رود
Problem 2413:
If a woman does not obey the spouce in situations discussed in the last problem then she is SINFUL and it is not her RIGHT to get free food,clothes and house and sexual actions from her spouce ,but Mahr(The price which agreed upon in marriage for the woman ) still can be asked by the woman.

Sunday, October 15, 2006




حالم به هم می خوره...
چقدر مزخرفن اینااا........خب می بینن که اینجوری اموراتشون می گذره ..ناز می کنن الکی خودشون رو لوس می کنن واسه پسرا
و پسرا چقدر آسون خر می شن ..آخه بد بخت مگه مجبوری یه عمر تنها یی سر کنی که اینجوری ندید بدید بشی..!اینا لوسن و اونا لوس تر..
قضیه رو خیلی جدی گرفته .. خیلی جدی ..چه خبره ..به کجا می خوای برسی..جو گیر! بهت حق می دم .همه ای مرحله هارو باید بگذرونی..دخترا واسه رقابتند؟
آره تعطیل؟کثافت اون پسرایی که دارن موس موس موس کنن اگی تو قابلیت حال دادن نداشتی کاری به کارت نداشتن..اونا به همه چی فک می کنن..آره به سکس با تو به سکس با من..تک تکشون به این موضوع فک می کنن ..فقط تو از این موضوع حالت بد می شه ..اما من برام طبیعیه..بابا قضیه رو گنده کردن برات! سکس ام یه چیزی تو مایه های خوردن و قضای حا جته...چادر می ذاری سرت که مصون باشی؟ از چی؟سنگین رفتار می کنی که کسی قیلی ویلی نره؟؟؟
تو اون دانشگاه یه مشت دختر پسر تعطیل افتادن به جون هم...آدمای بیرون رو از بالا نیگا می کنن..می دونی چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چون یه عالمه روزا دوس داشتن برن بازی..برن پسر-دختر بازی..برن کافی شاپ..برن مهمونی..برن سمینار ادبی..اما کتابا رو میز بوده..اون همه روزا و سالا رو از تک تک مردم طلب دارن!!کسی بدهی شما رو نمیده گاو میشااا.آره .بقیه همه احمقند ..یعنی به نفعتونه که احمق باشن ..وگرنه باید قبول کنین که ریدین به جوونیتون..و تو مختون رفته که یه چیزایی بیشتر می فهمین.....این یه تناقض گنده اس..یه عمرجلو خودتو گرفتی که دستت تو دست یکی باشه؟ چی می شه؟جرئت نکردی یه بار از احمقی که افتاده شماره بده شماره بگیری؟جرئت نکردی شماره بدی؟؟بعد شب نشستی به این مو ضوع فک کردی؟آره وقتی تو دست یکی رو بگیری می دونی چی میشه؟خیالپردازی های مزخرفت پا می گیره..همین..تازه دمای بدنتون هم شروع میشه به یکی شدن..خیلی خفنه ..نه؟؟ می شینی مثنوی صد من کاغذ سیاه می کنی که ایده آلات چیان؟کیه که به وصالت نائل می شه؟کیه که تو لطف می کنی و آویزونش می شی؟واای واقعن چه قدر اون آدم خوشبخت می شه!!آره ..باید سیاست زنونه داشته باشی..اصلن باید این مردها رو یه بار ببری اوج آسمون /یه وقت بزنی تو سرشون ..
آره دختر باید سنگین باشه..باید لطافت داشته باشه..باید خودشو گه کنه...پسر باید تعظیم کنه ..کرنشششششششششششششششششش-کرشمه ..یکی دختر کرشمه یکی پسر کرنش...
حالم به هم می خوره ..اما چن سالی باید باهاتون سر کنم..قرص ضد تهوع مصرف میکنم و با شماها گپ می زنم..
احکام عقد دائم:
مساله 2412.
زنی که عقد دائم شده نباید بدون اجازه ی شوهراز خانه بیرون رود و باید خود را برای هر لذتی که او می خواهد تسلیم نماید و بدون عذر شرعی از نزدیکی کردن با او جلو گیری نکند و اگر در اینها از شوهر اطاعت کند تهیه غذا و لباس و منزل او و لوازم دیگری که در کتب ذکر شده بر شوهر واجب است و اگر تهیه نکند چه توانایی داشته باشد چه نداشته باشد مدیون زن است
ص264-رساله ی تو ضیح المسایل امام خمینی
English:
Permanent Marriage Islamic Rules In Master-Leader Rooholah Khomain Book*:
(2412):
A mareried woman shouldn`t leave the house without his husband`s permission and should let him do whatever he wants with her body and shouldn`t avoid sex with him except when she is in her monthle cycle.and when she obeys her husband in these situations it`s the husband`s obligation to prepare food,clothes,houseand other necessary things for her.
____________________________________
according to Shi`at religion every muslim has to choose a master-leader and obey whatever he says in his or her personal life.
پ.ن:اگی در برگردان انگلیسی پیشنهادی جهت بهبود متن دارین حتمن بگین.

Sunday, October 08, 2006

یه آقای تپل پرسید ببخشید ساعت چنده؟
ساعت ندارم.:
._شما هم ساعت همراتون نیس؟:
واقعن خیلی سخت بود که خودمو راضی کنم که اون ساعت خوشگل بند طلایی که به دستاش بود درست کار نکنه..
..
داشت لفتش می داد..
بی صدا پشت سرم می اومد
سنش 30-40 بود
فکر کردم شاید زنش خونه نیست و حوصلش سر رفته
شاید زن نداشت
هوای خوبی بود
کوچه هایی که از بولوار به خونمون ختم می شه.کوچه درختی های قشنگی اند واسه پیاده روی
هوا تازه تاریک شده بود و چهره ی مرد به طرز غریبی صاف بود
پوست سفید و موهای قهوه ای روشن..چشمهای گود ولپهای بر آمده
بدن خوبی داشت
خوش گوشت بود
لحنش آروم و ملتمسانه بود..شبیه صدای ساز دهنی..شایدم نی ..حنجره رو مینواخت شهرزاد وار که مبادا شهریار چرتش پاره شه!
هوا سرد شده
با لحن مهربونانهو احمقانه ای گفتم.
آقا شما دنبال یه هم صحبت می گردین.اما من هم صحبت شما نیستم
حنجره ی نازک رو به نواختن در آورد
چرااااا؟؟
چون من به بیکاری شما نیستم!!:

Saturday, September 30, 2006

دلم دوباره سنگین شد..حس فک کردن و درس خوندن نمی یاد..
حوصله ی حرف زدن با هیچ آدمی رو ندارم..اصلن این یکی بلاگمو واسه همین شروع کردم
واسه گریز از تنهایی..
کاغذ دیگه انتظاری نداره ازم..در قبال گوش دادن به حرفهام
تصمیم گرفته بودم برم تو جمع
اما اصلن حسش نبود..نمی تونستم از دردی که توشم بیام بیرون و جزوی از همه بشم
جمع تو کلاب خوب بود..اما منو قبول نداشتن..می تونستم خودمو ثابت کنم..
حسش نبود ..می تونستم بگم که سقوط کامو رو می تونم بیارم برات ..اما فقط یکی دیگه از کتابامو گم می کردم..
حتمن حتمن باید برم آمریکا ..و این یعنی
apply ..
بایدتمرکز لعنتی پیدا شه..
دوس پسر چیز بدی نیس ..اما در دراز مدت میره رو اعصاب..
دخترام که همه شون رو اعصابن..یعنی پسرا م رو اعصابن اا
اما چون تو دختری اولا باهات خوش اخلاقن..
مثلن الان دارم سعی می کنم قوی باشم و به خودم تکیه کنم..
اما انگار واسه این مو ضوع احتیاج به انرژی دارم
انرژی ام انگار نمی خواد جور شه
چه قدر یه دفعه" م. "رو بی خیال شدم!!
اون که تازه آدم شده بود ..
تازه فهمیده بود که قضیه قرار نیس جدی باشه ..
فقط قراره دمی دور هم باشیم
اما خود خواهیش دیگه رو اعصاب بود
واقعن چی بود این مدرسه.
پر از دوست درست حسابی ..
هنوز دنیای واقعی آدما رو محکم و حسابگر نکرده بود
یه یه هفته ای هست اشکا جفت و جور نمی شه ..
فک کنم مشکل اصلی همین باشه
دلم می خواد حالشو داشتم که ایده بزنم واسه اون سوال گراف
بابا به کی بگم ..دلم می خواست یه دوستی مرامی با یه دختر داشتم ..
می گم دختر واسه اینکه تجربه ثابت کرده با یه پسر نمی شه دوست مرامی بود..چون مهمترین چیز اونه که تو یه دختری و اون یه پسر..
عقده
عقده..عقده..سنگینی ..احساس مسئولیت..
شاگرد 24 تومن رو واریز کرده40و50 تومنی هست تا آخر ماه غذا هم که خونواده مفتی می دن
نمی دونم درستش اینه که کفش بخرم یا نه
یه چیزی باید پیدا کنم که شادم کنه
اه کاشکی اون تصادف لعنتی منو از کوه رفتن و رکاب زدن عاجز نکرده بود
می رم
میرم چیتگر ..گور بابا ی سلامتی
بعدهم میام و یه عالم دو گوله تکون می دم
فقط باید شروع شه..بعد می افته رو غلطک
...

Friday, September 29, 2006

قضیه اصلن کاملن غریزی و مزخرفه.
یه حس ناجور که مهم باشه به نظر بقیه چه جوری بیای..حالمو به هم زدن همیشه این جور آدما
یه عالمه انرژی صرف این کار کردن که به نظر بقیه سطح بالا بیان
همه باید بفهمن اینا چی می خونن ..چی می بینن
حرفایی که واسه دهنشون بزرگه رو تحویل می دن ..الکی الکی آدما رو تحقیر می کنن..
چه دردی می کشن طفلی ها
البته قبول دارم واسه خیلیا سخته این قضیه..
کسایی که نباتی زندگی می کنن و از این ور اون ور آویزونن..
خودم ام گاهی اینجوری شدم..
خوشحالم که تجربش کردم این موضوع رو
می دونم چه مزخرفیه
دیگه هیچی مهم نیس .....

Tuesday, September 26, 2006

Hi everybody,..
As an Iranian girl there are things in my life that I would be pleased to let others know.Sorry for my terrible English,
Send comments and I will start this weekend.